جمهوری در اتاقی سه در چهار
خواب میریزد روی کاناپه/ و چشمهام روی دیوار، میافتد بالا
نشستهای توی قاب عکسی که نیست دیگر
و دیوار با من حرف میزند مدام:
- بنشینید لطفا!
و تو یکریز بریزی توی صدام، صدات
و من روی دستهای شهر، بدوم تمام کلماتت را
و کسی لابهلای موهات حرف بزند
و بخندد به ریش دنیا: هاهاهاهاها
دوچرخهات از گوشهی اتاق میخزد روی دنیا:
و دنیا سرگردان روی دوچرخهات
لبخند که میزنی یعنی: بچرخ تا...
تاب میخورد ریز ریز از صدات
و مینشیند توی آغوش داغ جاده
و میرود تا پشت چشمهای خدا
و فریاد میزند: هورااااااااااااااااااااا
میافتی روی دهانام که گس
روی یک کلمه گُر میگیرد
اسم تو زیر زبانام میسوزد
کسی با من حرف میزند
و دوچرخهات روی خطهای سفید جاده
جیغ میخورد
اینجا روی صندلی خالی
در جمهوریِ اتاقی سهدرچهار
پنجرهای باز میشود هر روز
و ریز ریز کلماتاش را ها میکند در باد
لبهایت را تکان بده!
قرمز نه/ آبی: رنگ جنونِ دریا...
چقدر موج برمیدارم تا چشمهات
و خوابات را میدزدم
قابِ عکسِ روی دیوار:
خالی...
و وزوز حشرهای مدام، روی شیشهاش
تو خواب میبینی
و کسی بیدار در شب میدود...
باران، پشت پنجره، اردیبهشت را تر میکند

یک شعر از آریامن احمدی
آریامن احمدی: