كروب رضايي
هومانا
خاک
علفها را سبز نکرد
كاش ريشهها
قد بكشند
بهار که بیاید
گاوها
خیالشان را
نشخوار میکنند
و براي گوسالهها
ماع ماع میخوانند
و من تازه ميفهمم
شيرخشك حاصل آرزوهاي
ندوشيده است.
شلاق
من اسب آزادی بودم
تمام طول تاریخ را دویدم
تا روی دو پای خودم بایستم
با این تفاوت که هنوز سرم توی آخور خودم است
اما یاد سوارکار که ميافتم
رم ميکنم