1- پيدايش رمان به شكل امروزياش به قرن شانزدهم ميلادي برميگردد. در آن زمان سروانتس (1616-1547)، نويسنده اسپانيايي خالق دنكيشوت، براي اولينبار اين واژه را در معناي امروزياش به كار برد. قرن شانزدهم همان زماني است كه ميشود گفت ديگر جنبش رنسانس تمام مرزهاي اروپايي را درنورديده و نويدبخش شكلگيري جامعه مدرن بود. بيترديد اين جنبش تأثير مهمي در شكلگيري انواع جديد فعاليت خلاقه هنري و ازجمله رمان بهعنوان يك نوع ادبي داشته است. از سوي ديگر جامعه مدرن، كه يكي ديگر از محصولات خردورزي جديد و متاثر از جنبش رنسانس بود، جامعه طبقه متوسط محسوب ميشد. اين دو فرآورده جامعه مدرن يعني طبقه متوسط و رمان، از همان زمان چنان با يكديگر همنشين شدند كه بسياري از نويسندهها و نظريهپردازها اساسا رمان را پديدهاي متعلق به طبقه متوسط ميدانند. حضور اين طبقه كه بدنه اصلي جامعه مدرن را شكل ميدهد، ژانر ويژهاي را در رمان پديد آورده كه آن را رمان يا «داستان واقعگراي اجتماعي» مينامند. اين گونه ادبي در فضايي واقعگرايانه كوشش ميكند مسائل، مشكلات و ويژگيهاي زندگي طبقه متوسط در جامعه مدرن را تجزيهوتحليل كند. در صدسالهاي كه از عمر ادبيات مدرن در ايران ميگذرد، «داستان واقعگراي اجتماعي» همواره در ميان نويسندههاي ايراني محبوبيت بالايي داشته است. براي اين امر دو دليل را ميتوان برشمرد. يكي اينكه اساسا جريانهاي مدرنيستي در ايران از همان ابتدا با جريانهاي اجتماعي گره خورده بودند –نمونه بارزي از اين همزيستي را در جنبش مشروطه و انقلاب متاثر از آن ميتوان جست- و ديگر اينكه در سالهاي زيادي از دهههاي سي و چهل و پنجاه، بسياري از نويسندههاي ايراني - يا دستكم بسياري از نويسندههاي شاخصتر ايراني- تمايلات و تعلقات سياسي چپ داشتند كه اين باعث ميشد جامعه و طبقه متوسط شهري را در كانون تمركز آثار خود قرار دهند. اين گونه ادبي هنوز هم در ميان نويسندهها محبوب است با اين تفاوت كه در دوره اخير توجه نويسندهها به مسائل اجتماعي، آن كاركرد آرمانگرايانه سالهاي پيش را از دست داده و معمولا از زاويهديدي شخصي مورد توجه قرار ميگيرد.
2- سهيلا بسكي از آندست آدمهايي است كه در دو زمينه كم و بيش دور از يكديگر فعاليت ميكند و در هر دو زمينه موفق است. اهالي جامعه معماري و شهرسازي ايران او را خوب ميشناسند. او مديرمسوول مجله «معمار» است؛ مجلهاي كه انتشارش از سال 1377 شروع شده و سبكوسياقش، كه مانند هر كار پوياي ديگري نقدهايي هم به آن وارد است، در اوايل دهه 80 تاثير شگرفي بر انتشار مجلههاي تخصصي معماري گذاشته است. پس از انتشار نخستين شمارههاي «معمار»، از يكسو مجلههاي جديد -كه موفقيت آن را ديده بودند- پا به عرصه وجود گذاشتند و از سوي ديگر مجلههاي قديميتر هم دريافتند كه اگر بخواهند با «معمار» رقابت كنند، بايد شكل و شمايلشان را اصلاح و به نمونههاي جهاني منابع مكتوب معماري نزديكتر كنند. اهالي ادبيات هم بسكي را خوب ميشناسند. او تاكنون چند رمان و مجموعهداستان منتشر كرده كه از جمله آنها ميتوان مجموعهداستان «پاره كوچك» (انتشارات آگاه - 1381) را نام برد كه برنده جايزه گلشيري هم شده است. پيشنهاد اين هفته «سلام كتاب» آخرين اثر چاپشده بسكي در ايران است: «در محاق». اين كتاب شامل دو داستان بلند است به نامهاي «در محاق» و «گذشتهاي هست كه نميگذرد»، كه انتشارات نيلوفر در زمستان سال 1388 منتشرش كرده است. هر دو داستان اين مجموعه را ميتوان در زير عنوان «داستان واقعگراي اجتماعي» قرار داد. روايت بسكي از دنياي پيرامونش و رويدادهايي كه در آن جريان دارند، همراه با نگاهي اجتماعي است كه اوضاع و احوال گذشته و حال را بررسي ميكند و به بوته نقد ميگذارد. بسكي در اين دو داستان
- عليرغم توجه به مسائل اجتماعي- نه به ورطه شعارزدگي ميافتد و نه در دام ژورناليسم. او از زاويهديد شخصيتهاي اصلي داستانها -كه يكي سومشخص روايت ميشود و ديگري اولشخص- به نظاره جامعه و مردم مينشيند و همين نگاه شخصي به كارش تشخص ميدهد. شخصيتهاي اصلي هر دو داستان، زنهايي هستند كه يكي به بهانه نو كردن دفترچه تلفن و ديگري به بهانه ورق زدن آلبوم عكسهاي قديمي، شروع ميكنند به مرور گذشتههاي دور و نزديك و حال. يكي بيشتر به مرور روابطش با مردان ميپردازد و ديگري به مرور گذشته خانوادهاش؛ خانوادهاي كه بيشتر اعضايش دلبستگيهاي سياسي داشتهاند. «در محاق» كتاب خوشخواني است و با نثري روان و ساده، ذهنيات آدمهايي را به تصوير ميكشد كه ممكن است هر كدام از خوانندههايش يكي از همانها باشند.
3- بيارتباط به كتاب، اما مرتبط با مقوله فرهنگ: در شهر پراگ، پايتخت زيبا و رويايي جمهوري چك، موزهاي هست به نام «موزه فرانتس كافكا». اين موزه شامل ساختمان نمايشگاه اصلي، رستوران، كافه و فروشگاه است كه درحقيقت چند ساختمان قديمي مرمتشده در ساحل رودخانه ولتاوا هستند. در نمايشگاه اصلي اين موزه نامهها و دستنوشتههايي از كافكا، شجرهنامهاي مفصل و مصور، نسخههاي چاپ اول كتابها و عكسها و بريدههاي روزنامههايي كه كافكا در آنها مطلب مينوشته، به چشم ميخورد. جالب اينجاست كه در كنار تمام اينها توضيحاتي كامل به زبانهاي چك و انگليسي نيز وجود دارد؛ جوري كه اگر كسي تابهحال اصلا اسم كافكا را هم نشنيده باشد و اتفاقي گذارش به موزه افتاده باشد، بتواند در مدت حضورش در اين مكان نويسنده بزرگ چك را بهخوبي بشناسد. در گوشهاي از سالن هم فيلمي 20 دقيقهاي مدام تكرار ميشود كه جزو جذابترين بخشهاي نمايشگاه است و كمتر كسي هست كه دوبار به تماشايش ننشيند. نيمه اول اين فيلم با زباني معناگرا، تمثيلي و نمادين دنياي اوايل قرن بيستم را نشان ميدهد؛ دنيايي كه گويي دارد كمكمك از حالت تعادل خارج ميشود. نيمه دوم فيلم هم با همان زبان همان دنيا را نشان ميدهد؛ اما اينبار از دوربين چشمهاي كافكا. اينبار همهچيز دنيا، از آدمها گرفته تا ساختمانها و اجزاي ديگر شهر، در حالتي متزلزل و معوج تصوير ميشوند. فروشگاه موزه هم جاي جالبي است. توي اين فروشگاه تا چشم كار ميكند، كافكاست: روي ليوانها، پشت ورقهاي بازي، بالاي مدادها و پاككنها، پايين پوشهها، روي تيشرتها. توي اين فروشگاه هر خواستهاي تأمين ميشود و كمتر كسي هست كه دستخالي از آن بيرون بيايد. همه اينها گفته شد تا يادآوري شود كه ما نهتنها چنين مكانهايي براي گراميداشت و معرفي روشنفكران و هنرمندانمان در تهران يا شهرهاي ديگر نداريم، معلوم هم نيست كه تا كجاهاي تاريخ بايد براي داشتنشان صبر كنيم.

شريعتي هم شيكپوش بود
كاوه فولادينسب: پيدايش رمان به شكل امروزياش به قرن شانزدهم ميلادي برميگردد. در آن زمان سروانتس (1616-1547)، نويسنده اسپانيايي خالق دنكيشوت، براي اولينبار اين واژه را در معناي امروزياش به كار برد. قرن شانزدهم همان زماني است كه ميشود گفت ديگر جنبش رنسانس تمام مرزهاي اروپايي را درنورديده و نويدبخش شكلگيري جامعه مدرن بود.