در زير نور كمرمق چراغخواب بالاي سرم چهره سنگياش را ديدم كه خيره نگاهم ميكرد.
گفتم: كمكي از دست من بر ميياد؟ گفت: بله. يك پاكت سيگار از جيبش در آورد و گفت: باهام سيگار ميكشي؟ گفتم: من هيچ وقت لب به سيگار نزدم. حس كردم چهرهاش سنگيتر شد. گفت: پس عيبي نداره همين جا بشينم سيگار بكشم؟ گفتم: نه. و نشست و تا آخرين سيگار پاكت را كشيد. تمام مدت نگاه سنگياش به من بود. بلند شد كه برود گفتم: كجا ميري؟ اتاقت كجاست؟ گفت: ميرم سيگار بخرم و بعدش ميخوام برم سراغ قاتلم. گفتم: قاتلت؟ گفت: بله. گفتم قاتلت كيه؟ اصلن براي چي كشتت؟ گفت: نميدونم تو همين اتاق بغلي خواب بودم كه در اتاق را باز كرد و سه تا تير خالي كرد تو بدنم.
و بدون هيچ حرفي رفت بيرون. دراز كشيده بودم و نگاهم به سقف بود و از تنهايي پيش خودم فكر كردم كه بد نيست كمي بيشتر به ك فكر كنم و تا آنجا پيش رفتم كه ك از هتل زد بيرون و از مغازه آن طرف خيابان سيگار خريد و دوباره برگشت توي هتل و شش طبقه را با آسانسور آمد بالا و راهروی هتل را تا اتاق يكي مانده به آخر آرام طي كرد و داخل اتاقم شد و تا نگاهم را از سقف بكنم سه تا تير خالي كرد توي بدنم.
دراز كشيده بودم و نگاهم يكوري به ك بود كه نشسته بود كنارم و سيگار ميكشيد. براي اولين بار دلم سيگار ميخواست ولي روم نميشد كه از دوستم ك تقاضاي يك نخ سيگار كنم.
آفوريسم مرگ
مرگ پايش را روي پاش انداخته بود و نشسته بود روي كاناپه جلوي تلويزيون كه داشت فوتبال زنده پخش ميكرد و مشغول خواندن روزنامه بود كه يكهو فوتبال قطع شد و ديد اخبارگو شبكه سراسري روي صفحه تلويزيون ظاهر شد و همانطور كه زل زده بود به چشمهاي مرگ گفت: به خبري كه هماكنون به دستم رسيده توجه كنيد: مرگ چند لحظه پيش همانطور كه پايش را انداخته بود روي پاش و نشسته بود روي كاناپه جلوي تلويزيون كه داشت فوتبال زنده پخش ميكرد و مشغول خواندن روزنامه بود كه يكهو فوتبال قطع شد و ديد اخبارگو شبكه سراسري روي صفحه تلويزيون ظاهر شد و همانطور كه زل زده بود به چشمهاي مرگ، مُرد.

آفوريسم سيگار
ميلاد ظريف: دراز كشيده بودم و نگاهم به سقف بود و از تنهايي داشتم يك دوست خيالي براي خودم ميساختم و تا آنجا پيش رفتم كه اول اسمش با ك شروع بشه، كه در اتاق را باز كرد و آمد كنارم نشست.