گاهي اتفاق ميافتد
شيشة پنجره حائل بود
بين آن ماهی زرين كه هوا را ميبلعيد
تا انگشتانم لرزان به تمنايش.
ماهي در باغچه، بر شاخ درخت، اين ساعت روز؟
گاهي از تصوير واقعي اشيا در منظره
ابلهانه برميگيريم نگاه.
عقل نادان بازيهاي عوامانه در چنتة خود دارد.
لحظهاي ديگر
دنياي ستمكار در آن سوي شيشه
نه ماهي دارد زرين و عريان
و نه با من شوق تماشا و تمنا بيدار است
باغچه جادويش را گهگاه، آن سان تابستاني ميدارد.
15 خرداد 90- تهران
باز ميگرديم به تو، مادر!
آخرين شعر سيارة ما
شايد اين باشد
دوشيزة تابان
لحظهاي مانده به روز بيپايان
عاشق را ميگويد:
ديدي خورشيد شدي!
15 خرداد 90- تهران
منتظر ميماند شعر
شعرهاي اين هفته
نانوشته، گم ماندند
لاي كاغذهايي كه فراز سر ما در باد روان بودند
گفتي اين كاغذهاي رنگي اطوار كبوترهاي سحر دارند
سايباني رنگين و آهنگين
آشنا با برهنگيهاي آينگي
دورپرواز چو انگشتانت
پيچش مشتاقي بر نور بلور.
تاتو روز من هستي، باشي شب من
شعر ميماند دورترك
كي تواند كه رقابت ورزد با شعرترين؟
15 خرداد 90- تهران

سه شعر از جواد مجابي
جواد مجابي: