اگر تسليتي در كار است، تسليت به زنيست كه خود در درد واقع شده است و خود زخميست كه درد ميكند (و من خطوط كف دستام را به جا نميآورم/ اينجا/ چقدر درد ميكنم) اين صدا، خود در دايره درد ايستاده و خود تسليتيست به جهان زني كه اوست و زني كه ديگرانند. نه صداي كسي كه لاقيدي و انفعال باشد و در سرسام «خيابان هيز» تنها به او كه «زير ماشين ميميرد» تسليت بگويد. شاعر در تمامي شعرها با لحني روايي، درون خود را روايت ميكند. «من» در شعرهايش به ندرت «ما» ميشود اما خواننده اين از خويشگويي را احساس نميكند. جهان شخصي او به ناگاه در شعري اينگونه برملا ميشود و خواننده را مبهوت بر جاي ميگذارد؛ «... پارهتر از همين چند پيراهن/ آستيني كه مرا مثل چروكهاي درشت/ از خودش وا ميكند/ كمي آزادتر/ - آمين!/ رفته بودي براي پدر شناسنامه بگيري/ به نام من/ بزرگ ميشوي/ و خيابان كوچكترين فرصت است/ خفهگي در تمام انگشتهاي جهان/ وقتي دكمهها شل نميشود/ دارند نگاهمان ميكنند» هنر شاعر اين است كه همين جهان شخصي را عام ميكند و همانطور كه گفتيم نميگذارد مخاطب در سير انفس او محو شود. «دارند نگاهمان ميكنند» در پايان شعر، براي لحظهاي انگار پرده را از روي جهان شاعر كه بسيار شخصي و دور از دست است، بر ميدارد و در همين لحظه خواننده او را در جهان تكهتكه كلماتش، عريان و صادق تماشا ميكند.
زبان شعر مهناز يوسفي، برخلاف بسياري از شعرهاي روايي امروز كه شيزوفرنيك، عصبي و انباشته از بازيهاي كلامياند و خواندههاي زبانشناسانهشان را به رخ خواننده ميكشند، زباني سليس و ساده و سرشار از تصويرهاي شاعرانه است. بماند كه اين مساله درباره چند شعر اين دفتر صادق نيست، ولي فضاي كلي كار و صادقانهترين شعرهاي او خصوصيتي كه گفته شد را دارند. زبان در تصاوير شعري او آميخته و بهعنوان عنصري اضافي در كنار تصوير نقش بازي نميكند؛
«مرگ فاصلهايست كه مردن را از ياد برده است/ مرگ فاصلهايست كه جايم را روي صندلي ديگري ميگيرد/ مرگ فاصلهاي ست/ من قيامتي كوچكام/ روزهاي بزرگي برپا كردهام/ و هر روز/ پا برهنه/ قدمهاي زيادي در من محكوم ميشود/ تو روي صندلي من نبودي/ تو بيمقدمه زنده بودي/ جهان به اندازه چشمات باز/ جهان به اندازه چشمات بسته/ زني از پنجره بيرون را ميبيند/ زني پنجره را از بيرون ميبيند...»

اين جهان است كه حرف ميزند
محسن توحيديان : «تسليت به زن» نام دفتر شعريست از مهناز يوسفي كه موسسه انتشارات آهنگ ديگر در به تازگي منتشر كرده است. اسم كتاب در نگاه نخست، خواننده را به اشتباه مياندازد كه حتما با نوشتاري فمنيستي در دفاع از حقوق زنان يا بيانيهاي شعرگونه روبهروست اما برخلاف عنوان مستقيم كتاب، شعرهاي يوسفي جوان، جهانيست تكهتكه، عميق و نيمهتاريك كه در فضاي ريتميك و هموار آن، ما پيوسته زمزمه زني جوان را ميشنويم و ميشناسيم كه در شهر شلوغ زندگي ميكند و با كلمههاي شعرش، سعي در ادراك واقعيت بيرون پنجره و واقعيت درون خود دارد.