1
سندسازی کنم یا نه؟ نگویم از شما بودهست؟
تمام نقطهپایانها که بعد از جملهها بودهست
تمامش کن نمیخواهم بخوانم جملهای دیگر
که این تاریخِ تکراری برایم آشنا بودهست
زمان را رسم کردم روی کاغذ، کاغذ آتش شد
نفهمیدم که این ویرانه، اصلاً کی، کجا بودهست
من اینجا پیر خواهم شد، و شک دارم زمان چیزی
به جز فرسودنم باشد که از اوّل بنا بودهست
شهادت میدهم خورشید، روشن بود در آن روز
و کشتنهای پنهانی که کارِ سایهها بودهست
پرستش میکنم با شیوههای سنّتی هر شب
به یاد روزگارانی که تنها یک خدا بودهست
2
«بله»، حرفیست سه حرفی که اگر میگویم...
غزلی هست که هر شب به سحر میگویم
بغضِ خاکستریِ من که تبِ آتش بود
گُر گرفتهست که لبسوختهتر میگویم
«شاعری» پیشنهادیست که تصویب شدهست
سندی هست که امضا شده در «میگویم»
واقعاً کیست به جز ما که من و من شده است
غیرِ عشقی که به آن «ذاتِ بشر» میگویم
تا تغزّل بشود دردِ دلِ دوست به دوست
هر غزل را به زبانِ دو نفر میگویم
3
سلام بر شاعران باران، کمک کنیدم کمی ببارم
منم همان ابر ناسروده... که تن به خورشید میفشارم
نه ابر، تاکیدِ آتشم من، سپستر از خطِّ رعد و برقش
غُلُوْ نبینید اگر، مگر جز گمانِ رنگینکمان چه دارم؟
خدا نگهدار، ای بیابان که با وجودِ هرآنچه گفتم
بعید هم نیست بعدِ باران که از زمین، آسمان در آرم
کجایی ای ماه بیتوقّع که روی مرداب هم میافتی
فقط برای تو است... اگر شب، ستارهها را نمیشمارم
چنان به مرگ اعتبار دادم که در عدم، زندگیم جاریست
کنارِ هر گوشه و کنایه، به ناامیدی امیدوارم

سه شعر از مریم جعفریآذرمانی
مریم جعفریآذرمانی :