گاهي صداي خندهشان بلند ميشود و گاهي ديگر در حال صحبتكردن با بغلدستيهايشان هستند، حدس ميزنم وضعيت مشابهي داريم، من نميدانم براي چه در حال ديدن «ورود زندهها ممنوع!» هستم و آنها هم نميدانند چهار هزار تومان دادهاند. تا دقيقا چه چيزي ببينند.
فكر ميكنم به مجيد صالحي و علي صادقي كه زوج خندهداري هستند و احتمالا از پس گرداندن 90 دقيقهاي يك فيلم كمدي برميآيند و آنها به اين فكر ميكنند كه علي صادقي كاراكتر خندهداري است. من فكر ميكنم چقدر طول كشيده تا «ورود آقايان ممنوع» آنقدر موفق شود كه اسمش را كپي كنند و آنها فكر ميكنند قرار است يك فيلم خانوادگي و خندهدار ببينند و از سالن بيرون بروند و حال و هواي شوخي و خندهشان را تا خانه ببرند و خاطره سريالهايي كه از اين آدمها در ذهن دارند را دوبارهسازي كنند.
راه من با راه آنها اما از هم جدا ميشود. به همان اندازه كه گاهي احساس حماقت به من دادهاند و در فيلمهاي ديگر، جايي كه از خنده غش كردهام و ريسه رفتهام و به يك ديالوگ كميك وابسته شدهام آنها نخنديدهاند.
حالا نوبت من است كه انتقام بگيرم. كه وقتي به ديالوگ ركيك و شوخيهاي مبتذل و تاكيدهاي جنسيتي ميرسد و آنها ميخندند، من نگاه كنم با چشمهايي پر از پرسش و از خودم بپرسم به چي خنديدند؟ و جواب سوالم را پيدا نكنم.
نفهمم پخش صداي بلوتوث مبتذل از پرده سينما چرا اينقدر خندهدار است و درگير سوالهاي فلسفي شوم كه نكند خندههاي مردم سرزمين من، از شوخيها موقعيت و ديالوگهاي طبيعي، به سمت رد شدن از خط قرمزها و مرزهاي اخلاقي رسيده.
نه اينكه حالا كاسه داغتر از آش شده باشم و داعيه اخلاق برداشته و بخواهم تمام سينماي ايران را زير سوال ببرم، اما حداقل مطمئنم تمام نهادهاي فرهنگساز كه با هزار و يك مجوز سعي ميكنند مردم را در چارچوب دلخواهشان نگه دارند، به بنبست رسيدهاند و جايي فضاي سينما را باز كردهاند كه دقيقا به ضرر سينماست. جايي كه فيلم كمدي خوب توليد نميشود- يا كم توليد ميشود- زماني كه فيلمهاي خوب در هزارتوي مجوز ميمانند و هر روز قوانين سختتري بر آنها حاكم ميشود و دقيقا در موقعيتي كه سينماي اجتماعي حرفي براي گفتن ندارد.
اما اصل اول انتقام، زماني است كه وقتي طرف انتظارش را ندارد ضربه نهايي را وارد كني، براي همين بود كه نرسيده به دقيقه سي فيلم، از سالن سينما بيرون ميآييم.
از شما چه پنهان مراعاتي هم نميكنم، يكجور بياحترامي عامدانه در رفتارم هست. از اينكه براي ردشدن از رديف صندليها به در و ديوار بخورم شرمنده نميشوم، عذاب وجدان ندارم كه به آن آقاي ميانسال گفتم پايت را از اين وسط بردار و حتي عجلهاي هم به خرج نميدهم تا از جلوي پرده سينما رد شوم. اين، رمز اصلي انتقام من است بهخاطر تمام فيلمهايي كه دوستشان داشتم و بقيه بينندگان آن را نپسنديدند، بهخاطر روزهايي كه بچههايشان را براي ديدن يك فيلم نامناسب به سينما آوردند و من به جاي آنها حرص خوردم، بهخاطر لحظههايي كه من عاشقانه به فيلمهاي ايراني فكر كردم و آنها بيرون از سينما گفتند خب كه چي؟
اصل سليقه را هم لحاظ ميكنم، ميدانم كه نميتوانم مدعي شوم بهترين سليقه سينمايي را دارم، اما اگر در چنين لحظههايي خودم را بروز ندهم، احساس كمبود ميكنم.
از سالن هميشه تاريك سينما هم كه بيرون ميآيم، پله برقي را با خنده به سمت پايين سرازير ميشوم، با سوال «واقعا چرا؟» و وقتي به هيچ نتيجهاي نميرسم، ترجيح ميدهم سكوت كنم. سكوت كنم و به روي خودم و رفقايم نياورم كه ناراضي از سينما بيرون آمدهايم.
اما توي سكوت، در لحظه صداقت با خود، دقيقا به ذهنيت متوليان فكر ميكنم. فكر ميكنم كه كارگردان و تهيهكننده با خودشان چه فكري كردهاند؟ فكر ميكنم گروه اهداي مجوز با چه المانهايي سر لج دارند و چرا فيلمي مثل «صد سال به اين سالها»، «گزارش يك جشن» و چند فيلم اجتماعي ديگر كه مخاطباني شبيه به من دارند در انتظار ديدن ماندهاند و آن وقت «ورود زندهها ممنوع!» با هزار و يك شوخي نابهجا روي اكران است.
خودم هم ميدانم «صد سال به اين سالها» و «گزارش يك جشن» و «پاداش» و «خيابانهاي آرام» كه اكران شوند، باز هم نوبت به همين بينندههاي عزيز است كه حرصم را دربياورند و دوستنداشتنها و نخنديدنها و نپسنديدنهايشان را با من در ميان بگذارند و براي چندمينبار مبهوت و نااميدم كنند. با اين وجود حق خروج از سينما براي تمام گروهها، قشرها، افراد، از هر سن و با هر موقعيتي محفوظ است.
آنها هم ميتوانند شبيه به وقتي كه من دلم نميخواست تصويرهايي را ببينم، از سالن سينما خارج شوند، اگر و تنها اگر، تمام فيلمها اجازه اكران داشتند. اگر و تنها اگر به همان اندازهاي كه آنها اجازه شادماني و رضايت در سالن سينما دارند، به من هم چنين اجازهاي تعلق ميگرفت.
اجازه ديدن فيلمهايي كه دوست دارم، فيلمنامههايي كه دوست دارم، بازيگراني كه دوست دارم. اما اين اجازهها ظاهرا مخاطب خاص دارند و به ما كه ميرسد سهممان همين ناچيزي است، همين احساس حماقت، همين بلند شدن از ميانه فيلمي كه براي ما ساخته نشده است.

ده دقيقه همراه با قضاوت
نگار مفيد: سالن سينما مثل هميشه است، تاريك با بچههايي كه صداي غر زدنهايشان توي سالن ميپيچيد، با دختر و پسرهاي جواني كه آمدهاند تا اوقات فراغتشان را پر كنند بهعلاوه گروه پرتعداد خانوادهها كه نزديكيهاي ساعت 11 شب با پاپكورن و آبميوه در سالن سينما حضور به هم رساندهاند.