1 صفحههاي شاهنامه را كه ورق ميزنيم، جدا از داستانهاي شگفتي كه حكيم طوس روايت كرده، ابياتي هم هست كه در طول ساليان متمادي در فرهنگ عامه ما بهصورت ضربالمثل درآمده و من و ما از آن در الفاظ روزانهمان استفاده ميكنيم بيآنكه بدانيم آن شعر از حكيم ابوالقاسم فردوسي است. همين حكيم شريف ادبيات كهن ما در يكي از درخشانترين اين ابيات آورده:
بزرگش نخوانند اهل خرد/ كه نام بزرگان به زشتي برد
و از آنجا كه من ميخواهم نقبي بزنم به گفتههاي هفته گذشته بهاءالدين خرمشاهي درباره احمد شاملو و اين ادعا كه شاملو ادعا داشت پس در پرانتز حالش را بايد گرفت و چون كيارستمي ادعا نداشت بايد دستيازياش را به دواوين ادیبان گرامي فارسيزبان زيرسيبيلي رد كرد و حتي به جهت رفاقت تشويقش هم كرد! اين بيت حكيم فردوسي را مدام از سر صبح تكرار ميكنم تا خداينكرده به دامي نيفتم كه استاد دانشكده افتاده است.
2 اما شايد بپرسيد كه اصل داستان چيست، حق هم داريد بپرسيد، بهاءالدين خرمشاهي هفته گذشته در فروشگاه مركزي شهر كتاب با مخاطبانش ديدار و گفتوگو كرد. آخرين سوال از خرمشاهي در انتقاد از او در تأييد و دفاع از «حافظ به روايت كيارستمي» بود. يكي از حاضران با استناد به سخنان خرمشاهي در مقدمه «حافظ به روايت كيارستمي» اظهار كرد: آقاي خرمشاهي شما در مقدمه اين كتاب اشاره داريد كه تاكنون ديوان حافظ را ۲۰۰ بار مطالعه كردهام و به اندازه اين يك باري كه اين چيدمان شما را از شعرهاي حافظ مطالعه كردم، بر من اثر نگذاشته و غلبه نكرده است. به چه استناد ميگوييد؟ آيا واقعا همينطور است؟
خرمشاهي در پاسخ گفت: ببينيد من به افراط سخن نگفتهام. به هر حال اين چيدمان يك تنوع بود و با دفعات قبل براي من فرق ميكرد و همين تفاوت براي من جالب بود و از طرفي گمان ميبرم ضرورت داشت. الآن چيزي نزديك به ۵۰ سال است كه زير همنويسي شعر در فضاي ادبيات متعارف شده است. اينكه سرودههاي حافظ را به اين شكل بنويسيم، به نوعي كار را آسان ميكند و تنوع خوبي است و اين ضرورت زيرهمنويسي ديگر در فضاي شعر ما جا افتاده است. حالا ممكن است عدهاي انتقاد كنند كه چرا شما به شاملو انتقاد و اعتراض داريد، اما از كار كيارستمي دفاع ميكنيد؟ مساله اين است كه شاملو ادعا دارد و ادعا ميكند؛ در حاليكه كيارستمي چنين ادعايي ندارد؛ هرچند هر دو هم از «روايت» در عنوان كتاب استفاده كردهاند، اما كار كيارستمي يك تغيير ذائقه است و شاملو نهتنها بدون مبنا، ادعا ميكند تصحيح كرده است؛ بلكه از طرفي آمده بسياري از ابيات درخشان حافظ را حذف كرده و شعرهاي بد را گذاشته است و از طرفي بيش از ۴۰ غزل درخشان حافظ را در اين انتخابهايش نياورده است. از اين منظر كه نگاه ميكنيم، ميبينيم كار شاملو قابل دفاع نيست. البته او شاعر بزرگي بود، اما در اين زمينه حرفي براي گفتن نداشت...
3 آنچه خوانديد عمده داستان استاد دانشكده بود كه براي دفاع از سنت مقدمهنويسي خود بر كتابهاي مختلف و اينكه چرا نام استاد را نه در كنار نامهاي بزرگي چون كيارستمي كه در كنار كوچكتر از آنها در مقام مقدمهنويس مييابيم ابراز كرد و در اين ميان براي توجيه مقدمهاي كه بر «حافظ به روايت كيارستمي» نوشته و همينطور تعريف و تمجيدهايي كه از نسخه پرغلط و بد «جزئي از كليات شمس – آتش» داشته، نام احمد شاملو را پس از مدتها به زبان آورد و نقد ديروز خود بر شاملو را حجتي بر درستي رفتار ادبي خود خواند و اصلا كلاه خود را قاضي نكرد كه استادجان! دم شما گرم كه نگذاشتيد حافظ به انتخاب شاملو به راه ناصواب برود و قهقهراي منزلش شود... اما چرا اين رانت را به كيارستمي و كيارستميها ميدهيد كه از تيغ بران نقد شما بر حذر باشند؟
ايرج ميرزا در يكي از هزلياتش تكبيتي دارد كه ميگويد «من هم ميگويم يزيد بد كرد/ لعنت به يزد بدكننده»
اما سوال اينجاست استاد عزيز آيا اينكه كيارستمي ادعا ندارد، پس هر كاري ميتواند با دواوين اديبان ما بكند مشي درست و پسنديدهاي است؟ چرا راه دور برويم، آيا شما كه با روي گشاده در رونمايي «آتش» حاضر شديد و از خلاقيت كيارستمي دفاع كرديد و اهميت كار او را متذكر شديد، غلطهاي فراوان املايي و نگارشي و تقطيعي «آتش» را نديديد؟ آيا دلتان براي مخاطبان عامي كه قرار است شعرهاي مولانا را به پيشنهاد استاد فيلمساز «اساماس» كنند نميسوزد؟ آيا اينكه شاملو چهل غزل را حذف كرده و داد شما درآمده و كيارستمي كل ديوان را به جز چند خط ناديده گرفته و تحسين شما را برانگيخته! نبايد براي ما سوال ايجاد كند. اينكه شاعري به بزرگي شاملو با آن تسلط مثالزدني بر ادبيات كهن ما حافظي را كه خوش ميداشته و صحيح ميدانسته گردآوري كرده بدون غلط! و فيلمساز برجسته ما هم دست به ابتكاري زده و دواويني را خلاصه كرده اما پرغلط! و آن بيغلط، شما را كه آن روزها كمتر ناميتر از امروزتان بوديد آشفت و اين پرغلط امروز شما را كه نامي بزرگ داريد نميآزارد، نشانه چيست؟ تسامح ميورزيد با ادبيات يا با دوستان مدارا!
البته جناب خرمشاهي، حافظه تاريخ ادبيات از اين دست برخوردها از شما باز هم در خاطر دارد، اگرچه امروز كمي گرد فراموشي بر خاطرههامان نشسته اما هنوز ماجراي قلمفرسايي شما در نقد گلشيري را اذهان دوستداران ادبيات فراموش نكرده و آنهم داستاني است از شما كه مسلما شبي ديگر را ميتوان با آن سر كرد.
4 خاطرتان باشد دو هفته پيش نوشتم كه مسوولان تازهوارد خانه هنرمندان، جلوي رونمايي «چاووشي» با صداي اخوانثالث و موسيقي مجيد درخشاني را گرفتهاند و اين مراسم را لغو كردهاند و سوال پرسيديم كه به كدامين گناه!؟
اما اين هفته مفتخرم شادباش دهم كه همان مسوولان به ادبيات لطف كردهاند و روا دانستهاند آيين پاسداشت 30 سال فعاليت فرهنگي - ادبي ساعد باقري، در روز تولد او برگزار شود. درست شنيديد عصر روز يكشنبه سيزدهم شهريورماه، در روز تولد اين شاعر، به همت انجمن شاعران ايران و با همكاري خانه هنرمندان ايران در تالار جليل شهناز خانه هنرمندان مراسمي برگزار شد كه طي آن از ساعد باقري كه دو سه سالي است كمتر از او اهالي رسانه و ادبيات خبر داشتند تجليل شد.
سهيل محمودي در ابتداي اين مراسم شعري از ساعد باقري خواند از اين قرار «شكستنم بيصدا بود ولي تو آن را شنيدي/ چگونه شكر تو گويم كه گريه را آفريدي/ چه لحظههاي عزيزي پناهگاه دلم شد/ چه داغهاي شريفي براي دل برگزيدي/ حراج ناي و نوا بود رواج دين ريا بود/ شكسته بر دست ما بود دلي كه از ما خريدي/ جهنم افسرد در من بر آتشم گر نشاندي/ بهشت روييد در من اگر به خونم كشيدي/ نبودي و گم شدم من: چه شام سردو سياهي!/ گشودي آغوش بر من: چه صبح گرم و سپيدي!»
و احمد مسجد جامعي هم پس از قرائت پيام سيدمحمد خاتمي پشت تريبون آمد و گفت: «من پيش آقاي باقري كه نشسته بودم لحظاتي ترديد كردم كه نكند اين مجلس شأن ديگري دارد. نميدانم كه به تولد ساعد دعوت شدهام يا تولد استاد ساعد باقري. من وقتي به اين مجلس دعوت شدم حس كردم مجلس بزرگداشت برادرم است. ساعد از آن جنس استادهاي فرزانه و فرهيخته كه يك گوشه نشسته باشد تا به او مراجعه كنند و نكتهاي بگويد، نيست. ساعد آدمي است كه با مردم و بهخصوص جوانان قاطي ميشود و همراه با جامعه است. ساعد به تبار آييني، اجتماعي و فرهنگي خود متعهد است. او با همه استادي و فرهيختگي هنوز هم بچه نازيآباد است...»
پس از مسجدجامعي هم حسام الدين سراج به همراه گروهش روي صحنه آمدند تا سه تصنيف را اجرا كنند كه به توضيح سراج دو شعر آن از شعرهاي مولانا و يكي از آنها از شعرهاي ساعد باقري انتخاب شده بود. سراج پيش از اجراي موسيقي گفت: «داستان عشق اما داستان ديگري است... خوشحالم كه ساعد باقري بالاخره به دنيا آمد.»
و پس از آن هم خود ساعد آمد و حرف زد و بغض كرد و خنديد و جمع يارانش تا ساعت 10 شب به احترام او ايستادند و هنگام گرفتن عكس يادگاري سهيل محمودي بود كه به طنز گفت «ما نمانيم و عكس ما ماند/گردش روزگار برعكس است!»
5 در صورت تمايل نظرتان با ايميل soori. [email protected] com با من در ميان بگذاريد.
اين ستون و صفحه شنبهها منتشر ميشود

آقاي خرمشاهي، چرا فقط با دوستان مدارا؟
پوریا سوری: صفحههاي شاهنامه را كه ورق ميزنيم، جدا از داستانهاي شگفتي كه حكيم طوس روايت كرده، ابياتي هم هست كه در طول ساليان متمادي در فرهنگ عامه ما بهصورت ضربالمثل درآمده و من و ما از آن در الفاظ روزانهمان استفاده ميكنيم بيآنكه بدانيم آن شعر از حكيم ابوالقاسم فردوسي است.