فرزانه كرمپور: خانم منشی پشت چشمی نازک کردوگفت: ازپله هابرین بالا.
وازپشت سرتازه واردرا سراپانگاه کردولب هاش جمع شد. درآپارتمان طبقه بالا بازبود.واردشدوسلام کرد. کارمندهایی که پشت کامپیوترهاسنگرگرفته بودند،سرک کشیدندویکی دونفرزیرلبی جواب دادند. پرسید: ببخشید،آقای مهندس جوان؟
یکی ازمردهاباانگشت اشاره کردبه انتهای راهرویی که سمت چپ سالن بود. همه سرهابه طرفی برگشت که تازه واردمی رفت. درانتهای راهروسه دردیده می شد.چندلحظه ایستادوسربرگرداندودریک آن مردی رادیدکه سرک می کشید.پرسید: کدوم در؟
مردبااین که به سرعت سرش رادزدیده بود،مجبورشدبگوید: سمت چپی.
درزد. صدایی شبیه صاف کردن سینه یاغرغری نامفهوم شنید . دررابازکرد. انتهای اتاقی بزرگ بادوپنجره روبه حیاطی سرسبز،مردی تنومندپشت میز نشسته وروزنامه ای راچهارتاکرده ومقابل صورتش گرفته بود. بادیدن او،روزنامه راروی میز گذاشت وسعی کردازروی صندلی نیم خیزشودولی کپل های بزرگش به دسته های صندلی گیرکرده وازدوطرف بیرون زده بود.صندلی به سروصداافتادو مردمجبورشد تکیه دهدوسرش راکمی روبه عقب خم کند. جواب سلامش رادادوباچشم های ریزی که درحدقه به کندی حرکت می کردوفیل پیرباغ وحش رابه یادمی آورد،صندلی چرمی روبه رویش رانشان داد. مردمک هاباکنجکاوی به اودوخته شد.همان طورکه روی صندلی می نشست ،گفت: خانم منشی زنگ زدن که بیام مصاحبه. . .
مردکاغذهای روی میز رابه هم زدکاغذی رامقابل صورتش گرفت : مهندس معمار،بله؟
-عمران. محاسب .
دوباره کاغذهارابه هم زدوعینکی قاب طلایی راازکشوبیرون کشیدوبه چشم زد.بالبخندی کج کنارلب، گفت: مهندس محاسب ، متولد 36؟
سری به تاییدتکان دادوبه مردنگاه کرد.سفیدی چشم هاش زردبودونشانه بیماری. مردادامه داد : البته بهتون نمیاد.
وخندیدطوری که شکم بزرگش لرزیدوگفت: راجع به سن وسال خانومانبایدحرف زد،بی تربیتیه!
زن جواب نداد. مردکاغذابالاترآوردولبخندش جمع شد: بیشترمحاسب کارای صنعتی بودین، بله؟
-همه سوابقم ضمیمه است.
-مدیرپروژه هم بودین؟
-بله.
مردکاغذهاراورق زد: آلمانی بلدین؟ کجایادگرفتین؟ آلمان بودین؟
-نه. همین جا.
-روزنامه روی جدول کلمات متقاطع تاشده بود. نگاهش افتادبه دوی افقی که باکلمه "اصطهلاک" ودرحالت عمودی هم "مستغنی" به" مصتقنی" تبدیل وباروان نویس سبزپرشده بود. . .گربه سفیدی باچندخال سیاه روی صورت ،پشت پنجره پریدوبه توری پنجه کشید. مردزیرچشمی نگاهی به زن انداخت وبه بهانه رداشتن خودکار،روزنامه رابرگرداندوپرسید: خوبه که مجردین .دیگه بهانه ای برای جلسه های اداری رفتن به ماموریت واحیانا اضافه کارندارین؟
ودوباره لبخندزد ومردمک هاش به زن خیره شد. گربه سفیدباسرخمیده روبه حیاط نگاه می کردوباهیجان پابه پامی شد. پشتش به توری چسبیده بود . گربه نرپایین پنجره "مرنو" می کشید. تلفن زنگ زدوچراغ کوچک چشمک زن روشن وخاموش می شد . مردگوشی رابرداشت وگفت : بله؟
-الان نمی شه.
داش راآهسته کردوکمی روی صندلی به طرف پنجره چرخید: نمی بینی جلسه دارم.بعد . .بگوبعد . .خودم زنگ می زنم.
گوشی راگذاشت وبه طرف زن برگشت ک درست می گم؟ خانومای جوون یادنبال شوهرن یادوست پسریابچه کوچیک دارن وخلاصه کارفبراشون تومرحله آخره،این طورنیس؟
زن بی جواب نگاهش کردوپلک زد. مردادامه داد: نه این که فکرکنین باکارکردن خانومامخالفم ، نه اصلا.این جابیست ودوسه نفرکارمندزن داریم. ولی خب،مشکلاتی روکه گفتم هم هست.
زن جواب داد: معمولا اضافه کارنمی مونم،چون احتیاجی نیست. برای ماموریت هم اگه ازقبل هماهنگ بشه ،مشکلی ندارم.
مردخندید: پس اضافه کارنمی مونین؟
جواب ندادونگاهش افتادبه گربه ماده که بااحتیاط روی لبه باریک جلوی پنجره جابه جامی شدوسرش پایین بود. مردگفت: اکثرکارمندامی مونن.
-اگه لازم باشه من هم می مونم.اما بیکارموندن برای گرفتن پول اضافه کارر،برام جالب نیست. ترجیح می دم به کارای دیگه برسم.
مردخندید: کارای دیگه دارین؟
زن جواب ندادومرد ادامه داد: مقصودم،کاردرشرکت دیگه یاپروژه ای باشرکت های. . .
زن کیفش راروی زانوبه صورت عمدی نگه داشت: کارای شخصی!
مردکاغذهای روی میز رابه هم زدوعینکش راروی بینی جابه جاکردوگوشی تلفن رابرداشت: چای بیارید.
زن روی صندلی تکان خورد: زحمت نکشید،اگه سوال دیگری نیست.. . ؟
مردکشویی رابیرون کشیدوجعبه ای شکلات روی میزگذاشت وبه صفحه اول رزومه بادقت نگاه کرد: برای رفت وآمدکه مشکلی ندارین؟
-ماشین دارم.
-باسروقت اومدن چی؟
سرتکان دادومردگفت: بعضیا صبح به سختی بیدارمی شن. . .شباهم دیرمی خوابن. . صبح. .
زن حرفش راقطع کرد: بین هفت ونیم تاهشت سرکارحاضرم.
مردبالکنت جواب داد: بله. .البته. . خوبه.
ضربه ای به درخوردوبازشد. پیرمردی باسینی چای ودوفنجان چینی آبی رنگ واردشد.به اشاره مرد،سینی راجلوی زن گرفت.مردگفت : قهوه هم هست ،اگه میل . . .
-ممنون.
وروبه پیرمردگفت: قندنمی خورم.
مردخندید: خانوماهمیشه رژیم دارن. پس شکلات هم نمی خورین؟
- ازقندخوشم نمیاد.
گربه نرپریدرو به پنجره وناخن هاش کشید روی لبه سیمانی .گره ماده بادست به صورتش زدوگربه نردوباره پریدتوی حیاط.مردنگاه کردبه گربه سفیدوخندید: بله ،خودتون به حدکافی شیرین. . .
زن ابرودرهم کشیید. پیرمردپرسید: فرمایشی هست؟
مردبه جعبه شکلات اشاره کرد . زن سری به تشکرتکان داد.پیرمردجعبه راسرجای اولش روی میزگذاشت وسینی خالی رازیربغل زدوازاتاق بیرون رفت.مردبلنددستورداد: دروببند!
وروبه زن لبخندزد: بعضیاتاآخرعمرهیچی یادنمی گیرن. اگه بدونیدباچه حیواناتی سروکارداریم؟
زن فنجان خالی راروی میز گذاشت وزیپ کیفش رابست .مردبانگاه حرکت انگشت های کشیده وناخن های مرتب ولاک خورده زن راتعقیب کرد. جرعه ای نوشید: ازکی می تونین کارتونوشروع کنین؟
-بهتره اول راجع به حقوق توافق کنیم.
-مگه همین رقمی که نوشتین . . ؟
-حقوقیه که می گرفتم؟
-خب نظرتون روی چقدره؟
-ساعتی دوازده هزارتا.
مرداخم کرد: ماجدولی داریم که باتوجه به سابقه. . .
ماشین حساب روی میزرابه طرف خودکشیدوباانگشت ضربه هایی روی دکمه هازد: ازطبقه بندی سازمانی شرکت نمی تونیم. . .می دونیدکه؟
زن دسته کیفش راروی شانه انداخت: ساعتی دوازده هزارتا ، به جدول وطبقه بندی هم کاری ندارم.
-ساعتی نه وپونصد.
زن نیم خیزشد: نه،برام جالب نیست.پیشنهادهایکاری دیگه ای هم دارم.
مردتکیه دادوبانگاهی به سراپای زن ،پرسید: ازاول ماه می تونین شروع کنین؟
-ازهفته آینده هم می تونم.
-باده تا خالص موافقین؟
-نه.اصلا.
صندلی راآهسته عقب کشید: امروزچهارشنبه است،می تونیدبادوستتون مهندس رضایی که منومعرفی کرده مشورت کنین وتاشنبه اطلاع بدید.
مردهیکل بزرگش راجابه جاکردوسروصدای صندلی درآمد: خیلی سخت می گیرین؟
زن ازجابلندشد: سخت نمی گیرم.قیمت کارم همینه.
مردبه زحمت ازجابلندشد: عجله دارین؟
زن سرتکان داد: با اجازه.
عقب گردکردوبه طرف در رفت. مردپنجره رابازکردوگربه سفیدروی میزپرید. مردبغلش کردوروی پاهاش گذاشت ونوازشش کرد. انگشت های کلفت وکوتاهش زیرگلوی گربه راخاراندوزیرشکمش سرید. نگاه گربه به پنجره بود. گربه نر"مرنو" کشید. گربه ماده گوش هاش تیزشد. مرددست روی سرش کشیدوبالبخند گفت : هرزه!
درپشت سرزن محکم بسته شد.