ايشان نخبگان جهان، دنياي اسلام و ايران را به يك عزم عظيم براي تحول علوم انساني در مقياس جهاني و توليد علوم انساني اسلامي در مقياس اسلامي فراخواندند تا بشريت را از آفات اين الگوي معرفتي رها كنند. نسبت به اين آرمان و فراخوان رهبري بدفهميهاي عامدانه و غيرعامدانه بسياري اتفاق افتاد؛ من به برخي از تلقيهاي غلط اشاره ميكنم. يك، بعضي تصور كردند كه مراد رهبري «حذف» علوم انساني عليالاطلاق و دستكم علوم انساني رايج است! چنين برداشتي از فراخوان و رهنمود آرمانخواهانه ايشان غلطترين فهم از آن بود. ايشان هيچگاه تعطيل علوم انساني يا حذف مطلق رشتههاي خاصي از علوم انساني را به زبان نياوردند و چنين قصدي هم ندارند. اصولا كسي نميگويد كه علم خاص يا دستهاي از علوم را بايد از عرصه معرفت حذف كرد و از حوزه تربيت و تعليم خارج نمود؛ چراكه علم و معرفت، امر و نهي را برنميتابد و تعطيلبردار نيست، مناظره و مباحثه در منابع و كتب مربوط، مطرح ميشوند و افراد هم آنها را فرا ميگيرند، اين توهم غلط است. دو، برخي ديگر از تحول علوم انساني به «بوميسازي علوم انساني» تعبير كردند و آرمان عميق توليد علوم انساني ديني را به بوميكردن علوم انساني فروكاستند. البته از تعبير «بوميسازي علوم انساني» نيز تلقيهاي گوناگوني وجود دارد، يا ميتواند وجود داشته باشد: يك، بوميسازي كاربردي، دو، بوميسازي فرهنگي، سه، بوميسازي فاعلي، چهار، بوميسازي نظري. برخي از اين تصورات با برخي از آنها متداخل هستند. مراد از بوميسازي كاربردي اين است كه در مطالعات حوزه علوم انساني بايد در جستوجوي چاره معضلات كشور ايران بود و در پي راهكاريابي براي مسائل و معضلات خاص اين مرز و بوم بايد بود، يعني در مقام كاربرد علوم بايد دغدغه حل مشكلات كشور خود را داشته باشيم، اصحاب حوزه علوم انساني بايد مباني و نظريههاي علوم انساني رايج را در جهت راهكاريابي براي حل معضلات ملي و مسائل مبتلابه كشور استخدام كنند، يا در اين حوزه معرفتي ناظر به نيازهاي ملي و بومي توليد معرفت كنند، بوميسازي به هر كدام از دو معنا در جاي خود سخن صحيحي است، ولي مستلزم با اسلامي كردن يا توليد علوم انساني ديني نيست. بوميسازي فرهنگي ميتواند به دو معنا باشد: مراد از بوميسازي فرهنگي، اگر اين باشد كه «علم» به نحو مطلق اقليمي است و «عامل اقليم» هويت معرفتي دانشها را ميسازد، يعني مباني و زيرساختها، بناها و نظريهها تحت تأثير فرهنگها صورت ميبندند، خطا و نارواست. براساس همين انگاره ناصواب اخيرا برخي ميگويند: ما «جامعهشناسي» نداريم كه «جامعهشناسيها» داريم. ولي قضاياي علمي اگر علم هستند و علمياند حقايقياند و در اين صورت حاكي از واقعاند و هرگز تقسيمپذير به بومي و غيربومي نخواهند بود، علم در هر جاي عالم كه باشد علم است و يك قضيه نميتواند در يكجا علم و در ديگرجا جهل باشد. بوميسازي علوم انساني به اين معنا و نظريههاي علوم انساني ايراني تعبير معناداري نيست. تعبير بوميسازي فرهنگي علم به معناي ديگري نيز ميتواند باشد و آن اينكه علوم انساني موجود را حك و اصلاح كنيم و با فرهنگ خود منطبق كنيم، اين ميتواند سطحي و نسبي يا عميق و مطلق باشد. اين نظر معلوم نيست عملي باشد ـ خصوصا بهصورت اساسي آن ـ و در صورت عمليبودن و تحقق جدي آن بايد حتي مباني را تغيير بدهيم و به اين ترتيب مكاتب جديدي از علوم انساني پديد خواهد آمد، اما ملازم و معادل با اسلاميشدن به معني توليد علوم ديني نيست. بوميسازي فاعلي، به اين معنا است كه علوم و نظريهها به اعتبار فاعل به جغرافيا نسبت داده شود، در اين صورت «علوم انساني ايراني» به معني علوم انساني ايرانيان و «علوم انساني اسلامي» به معني علوم انساني مسلمانان خواهد بود، «علوم انساني ايراني» بدينمعنا ميتواند ديني يا سكولار باشد و بسا علوم انساني مسلمانان نيز با سكولاربودن سازگار بوده و در صورت غيراسلامي بودن چندان در حل معضلات زندگي اسلامي كارساز نخواهد بود و گرهي از كار فروبسته معرفتي ما نيز نخواهد گشود. بوميسازي نظري عليالاطلاق نيز مطلوب رهبري نيست و اگر مراد از اين تعبير مبنا قراردادن نظريههاي زيرساختي ايراني، هرچند غيرديني باشد نزديك به تلقي دوم از بوميسازي فرهنگي خواهد شد و در اين صورت محكوم به حكم همان نيز خواهد بود. سه، بعضي از اين آرمان، به «اسلاميسازي علوم انساني» تعبير كردند كه به نظر من اين تعبير هم دقيق نيست. اگر مراد از اين تعبير اين باشد كه همين علوم انساني را با همين آرا و قضايا اخذ كنيم و با نصوص قدسي آن را تزئين و مباني و بناهاي رايج در علوم انساني را آيهاندود و روايتآميز كنيم، چنين چيزي هم مورد نظر ايشان نيست و اصولا اگر علوم انساني، اسلامي نيست، سكولار است و با الصاق آيات و روايات بدانها نميتوان آنها را اسلامي كرد. اگر علوم انساني سكولار است جوهرا سكولار است و با اسلاميت سازگار نيست تا ما بتوانيم آن را اسلامي كنيم، بنابراين تعبير اسلاميسازي معنيدار نيست. چهار، برخي گفتهاند ميخواهند علوم انساني را نقلي كنند، يعني علوم انساني تكمنبع شده فقط از نصوص مقدس استنباط شود، يكي از تلقيهاي ناصواب كه بسا عامدانه و به قصد تحريف و تخريب آرمان تحول علوم انساني بيان شد، همين تلقي است. دينيكردن علوم انساني يا توليد علوم انساني ديني و اسلامي مأخوذ از نقل به معني عادي توسط انسان عادي نه مطلوب است نه ميسر. البته ممكن است معصوم بتواند همه علوم را از قرآن استنباط كند، اما امروزه مخاطب اين پيام و فراخوان آرماني عموم نخبگان و انسانها هستند چنانكه خود دين هم بنا نيست فقط از قرآن يا سنت استخراج شود، بلكه دين هم در كنار قرآن و سنت، عقل را حجت ميداند و متكي به عقل است. ما علاوه بر نقل كه قرآن و نصوصي است كه از معصومين(ع) صادر شده، عقل را هم به موازات آن دو، منبع ميدانيم و حتي كساني ممكن است فطرت را هم در عرض وحي و سنت و عقل، حجت بدانند. يعني معارف و علوم را توأمان و به موازات از وحي نبوي، سنت معصوم، عقل سليم و فطرت انساني استخراج كنند. تجربه، توليد معرفت نميكند، اما آنگاه كه تجربه تكرار ميشود و عقل پا به ميان ميگذارد و تجربههاي فراوان و مشاهدات اطمينانبخش را جمعبندي ميكند و نتيجهاي ميگيرد، قضيه علمي توليد ميشود. به اين ترتيب تجربه هم به مثابه ابزار يا روش و در طول منابع اصلي ميتواند مورد توجه قرار گيرد و به كار گرفته شود. پنج، بعضي ديگر از آرمان تحول علوم انساني به «قدسيسازي علوم انساني» تعبير كردهاند. يعني اينكه در قبال عقلانيت سكولار و پارادايم پوزيتيويستي علوم، يك عقلانيت موازي با جوهر قدسي توليد و پيشانگارهها و نگرشهاي حاكم بر علوم انساني را قدسي و توحيدي بنيان كنيم. اگر اين حرف به معناي عميق فهميده و معطوف به لوازم لاينفك آن به كار برده شود، ميتواند مراد رهبري قلمداد شود؛ ولي از همين قدسيسازي علوم انساني نيز تعبيرها و تفاسير نادرستي صورت ميگيرد، مانند تلقي برخي سنتگراها كه قابل دفاع نيست. ششم، بنده در مقالهای معيار علم ديني (فصلنامه ذهن: سال نهم، ش 33، بهار 87) يا شاخصهاي علم ديني را آوردهام، براساس مطالب مذكور در آن مقاله معناي دقيق علوم انساني اسلامي و به تبع آن مفهوم تحول علوم انساني و توليد علوم انساني اسلامي نيز فهم ميشود. در مجموع مراد از علوم انساني اسلامي آن دسته از دانشها است كه حاوي قضاياي توصيفي، تكليفي و تجويزي است كه مبتنيبر مباني اسلامي و برآمده از منابع اسلامي با كاربست منطق معتبر اسلامي است. بنابراين اگر رهبر معظم بر توليد علوم انساني اسلامي تاكيد ميكنند، بر نقلي كردن يا بوميكردن يا همساز ساختن علوم انساني رايج موجود با فرهنگ ملي يا تعطيل علوم انساني يا قدسيسازي محض نظر ندارند، بلكه منظور ايشان از توليد علوم انساني اسلامي اين است كه ما با وجود علوم انساني رايج در جهان و مكاتب متنوع و متكثري كه در قلمروي علوم انساني وجود دارد، در كنار و بلكه مقدم بر آن، خود بايد مباني، بناها، دانشها و نظريههاي مربوط به تفسير انسان، ارائه تكليف ـ بايد و نبايدها ـ و ارائه ارزش ـ شايد و نشايدهاـ براي رفتار فردي و جمعي انسان را توليد كنيم. اين تلقي از توليد علوم انساني اسلامي يا به تعبير رايج تحول علوم انساني مراد رهبري است و با اين معناي عميق و دقيق و جامع، اين فعاليت علمي و فكري ميتواند جايگاه بسيار بلندي در حوزه فعاليتهاي معرفتي و علمي كشور و جهان اسلام داشته باشد.

تشريح ديدگاههاي نادرست
علی اکبر رشاد: رهبر فرهيخته انقلاب با مطرح كردن اين آرمان معرفتي(تحول عظیم در علوم انسانی)، در مقياس ملي، بلكه بينالمللي طرح نويي درانداختند اما اين آرمان و فراخوان خوبفهم نشد. بسياري از بحرانها و بورانها ناشي از ناتواني و ناروايي علوم انساني رايج است.