ولي با توجه به شبهات مختلف معرفتشناسي به نظر ميرسد اكنون ضروري است كه كتب و مقالات مستقلي در اينباره نوشته شود و شبهات و مكاتب مختلف در اين زمينه مطرح و نقد و بررسي شوند. يكي از كارهاي مهم و لازم در اين زمينه، بررسي ديدگاه فلاسفه بزرگ اسلامي و ميزان پاسخ گويي آنها به شبهات موجود و بررسي نقاط قوت و ضعف پاسخهاست. اين نوشتار به بررسي معرفتشناسي از ديدگاه ملاصدرا ميپردازد و به لحاظ رعايت اختصار در اين بررسي فقط درباره بعضي از مسائل كليدي معرفتشناسي بحث ميشود. ابتدا معناي معرفت حقيقي و سپس امكان علم و به دنبال آن منشاء ادراكات بشري در باب تصورات و تصديقات و درنهايت بحث مطابقت مورد بررسي قرار ميگيرد.
1- معرفت حقيقي
ملاصدرا همچون فلاسفه قبل از خود معرفت حقيقي را علم و يقين مطابق با واقع ميداند. يقين مذكور نيز يقيني ثابت و دائمي است و حقيقتيترين معرفت را بديهيات اوليه ميداند كه تصديق آنها به چيزي جز تصور موضوع و محمول و نسبتسنجي بين آنها نياز ندارد و حقيقيترين بديهيات را استحاله اجتماع نقيضين و ارتفاع آن به حساب ميآورد.(1)
اجزاي تعريف معرفت حقيقي عبارتند از:
1- يقين
2- مطابقت با واقع
3- ثبات.
يقين در مقابل شك و ظن و مطابقت با واقع در مقابل جهل مركب و ثبات در مقابل يقين قابلزوال است. با توجه به اين تعريف و مصاديق آن، پارهاي از اشكالات و موارد نقضي كه در معرفتشناسي غرب(2) بر تعريف معرفت حقيقي (باور صادق موجه) وارد كردهاند وارد نيست، زيرا معمولا ظنون يا جهل مركب يا يقين غيرثابت موارد نقض هستند. البته مصداق نداشتن اين معرفت در معارف بشري نكته مهمي است كه در ادامه مطرح ميشود. در معرفتشناسي غربي، به تبع افلاطون، قيد «موجه بودن» را به تعريف اضافه كردهاند. ولي بايد گفت اگر منظور از توجيه، اعم از توجيه دروني و بيروني است كه بداهت بديهيات را نيز كه توجيه دروني است (صرف تصور فرضي و محمول موجب تصديق است) شامل شود، آوردن قيد مضر نيست ولي اگر توجيه فقط توجيهات بيروني را منظور داشته باشد، ديگر با اين قيد نميتوان موافقت كرد و اصولا توجيه بدينمعنا منجر به دور يا تسلسل ميشود.
ملاصدرا علم و معرفت را داراي مراتب علماليقين و عيناليقين و حقاليقين ميداند و مرتبه اول را علم برهاني و دوم را شهودي و سوم را اتصال وجودي ميداند. (3)
ذكر اين مراتب نشانگر قبول راههايي علاوه بر استدلال و برهان براي رسيدن به حق و واقع از نظر ملاصدراست و اصولا انحصار طريق به واقع بر برهان يا به كشف و شهود يا حتي به وحي و الهام و فناء فيالله، از نظر فلاسفه مسلمان مقبول نيست و به نظر آنها خداوند متعال براي رسيدن به واقع چراغها و راههاي گوناگوني را فراراه بشر قرارداده است.
2- امكان علم
يكي از اركان تعريف معرفت حقيقي، يقين و علم بود و اگر كسي مطلق علم و يقين را دستنيافتني بداند درواقع معرفت حقيقي را دستنيافتني قلمداد كرده است. ملاصدرا يقين را نهتنها ممكن بلكه محقق ميداند. يعني با توجه به تقسيم علم از نظر ملاصدرا و مطالب او در باب بديهيات و توانايي عقل در رسيدن به واقع ميتوان گفت ملاصدرا شكاكيت را مردود و علم و يقين را ممكن ميداند.
توضيح آنكه ملاصدرا علم را به حضوري و حصولي تقسيم ميكند. علم حضوري را علمي ميداند كه علم به شيء عين خود شيء است و علم حصولي علمي است كه علم به شيء غير از خود شيء است و براي علم حضوري به علم نفس به خود و به صفات و افعال خود مثال ميزند. مثل علم به غم و درد و شادي و تفكر و امثال آن. (4)
علم حضوري، علمي است كه واقع نزد عالم حاضر است و هيچگونه شك و ترديدي در آن راه ندارد، زيربين عالم و معلوم واسطهاي در كار نيست تا احتمال مطابقت و عدممطابقت روا باشد و ملاصدرا براي اين علم مصاديقي را پذيرفته كه همان علم نفس به خود و صفات و افعال خود است، پس علمي يقيني و ترديدناپذير و حتي عين واقع، مورد قبول ملاصدراست. از طرف ديگر ملاصدرا علم حصولي را به نظري و بديهي و بديهي را به اولي و ثانوي تقسيم كرده است و بديهي اولي را قضيهاي ميداند كه صرف تصور موضوع و محمول و نسبتسنجي آنها، موجب تصديق و يقين بدان شود و يقين بدان دائمي و زوالناپذير باشد و براي اين يقين استحاله اجتماع نقيضين را مثال ميزند. (5) و نيز ملاصدرا در باب عقل و توانايي آن معتقد است نفس انسان مستعد است كه همه حقايق در آن تجلي كند.(6)
با توجه به موارد مذكور، روشن ميشود كه ملاصدرا نهتنها علم و يقين را ممكن ميشمارد، بلكه علم حضوري و بديهيات اوليه را مصداق كامل آن ميداند.
3- مطابقت
مطابقت با واقع، شرط ديگر معرفت حقيقي است و نياز به توضيح و تبيين دارد. ولي قبل از بررسي مطابقت از ديدگاه ملاصدرا، تذكر اين نكته لازم است كه مطابقت و عدممطابقت در علوم حصولي مطرح است زيرا علم حصولي صورتي است از شي در ذهن و مطابقت و عدممطابقت صورت ذهني با واقع ولي در علم حضوري واقع نزد عالم حاضر است و صورتي واسطه نيست تا مطابقت و عدممطابقت مطرح باشد، بلكه علم، عين معلوم و عين واقع است و خود واقع نه صورت ذهني آن. پس علم حضوري معرفتي حقيقي است و نهتنها مطابق با واقع بلكه عين واقع است و مصاديقي در درون نفس آدمي دارد. پس بحث مطابقت در علوم حصولي مطرح است و علوم حصولي نيز به بديهي و نظري تقسيم ميشود و مطابقت در دو قسم مطرح است و به دليل پايه و اصل بودن بديهيات، مطابقت در بديهيات مقدم بر مطابقت در نظريات است.
قبل از طرح بحث مطابقت، پرداختن به منشاء علوم و ادراكات بشري [تصورات و تصديقات] ضروري است. يعني پرداختن به اين سوال كه منشاء معارف بشري حس است يا عقل يا هردو؟ و در صورت سوم، اصالت با حس است يا عقل؟ لذا ابتدا منشاء تصورات و تصديقات از ديدگاه ملاصدرا مطرح و سپس بحث مطابقت مطرح و بررسي ميشود:
الف- منشاء تصورات و تصديقات
ملاصدرا همچون فلاسفه قبل از خود منشاء تصورات بشري را حس و حس را از جنود عقل ميداند و معتقد است ادراكات بشري در ابتدا جزئي است و سپس نفس انسان به كمك عقل به مفاهيم كلي دست مييابد.(7) وي شروع ادراكات تصوري را با حس ميداند منتها حس را فقط به حواس پنجگانه منحصر نميكند بلكه علوم حضوري و حواس باطني را نيز مبدأ ادراكات تصوري به حساب ميآورد. لذا نظريه تذكر افلاطون را نميپذيرد(8) و حتي تصورات در قضاياي بديهي را نيز مسبوق به ادراك حسي ميداند، مثل تصور كل و جزء در قضيه بديهي «هر كل از جزء خود بزرگتر است». (9) حاصل آنكه از ديدگاه ملاصدرا هيچ علمي فطري و ذاتي نفس بشر نيست و تعقل نفس نسبت به معقولات نه ذاتي نفس و نه از لوازم ذات آن است بلكه معتقد است اين علم در طول زندگي بشر حاصل ميشود. درواقع، در باب تصورات قائل به اصالت حسي است منتها حس را اعم از ظاهري و باطني ميداند.
تذكر اين نكته ضروري است كه اصالت حسي بودن در تصورات با اصالت حسي بودن در قضايا و تصديقات ملازمت ندارد، زيرا چهبسا بتوان در تصورات قائل به اصالت حسي بود ولي در باب قضايا معتقد شد كه اولين قضاياي بشري، قضايايي است كه عقل بدون استفاده از حس فقط به صرف تصور موضوع و محمول آنها را تصديق ميكند و ملاصدرا نيز چنان كه گذشت همين نظريه را انتخاب كرده است. يعني در باب تصورات معتقد به اصالت حسي و در باب تصديقات قائل به اصالت عقلي است، يعني معتقد است اگر ادراكات اوليه نبود، عقل انسان در علوم حصولي به هيچ يقيني دست نمييافت.
حاصل آنكه ملاصدرا اولا حس ظاهر (حواس پنجگانه) را تنها منشاء علوم تصوري نميداند، ثانيا حس را فقط منشاء ادراكات جزئي دانسته و ادراكات كلي را كار قوه عاقله ميداند؛ ثالثا منشاء تصديقات را عقل ميداند.
آنچه در باب تصورات قابلتوجه است اين است كه ملاصدرا مفاهيم كلي را به سه دسته تقسيم ميكند: مفاهيم ماهوي، فلسفي و منطقي. و مفاهيم فلسفي همچون مفهوم علت و معلول، وجوب و امكان، ثابت و متغير و وجود و عدم و امثال آن را بيانگر حقايق خارجي و نحوه وجود موجودات عيني ميداند و آنها را صرفا اموري ذهني و ساخته ذهن يا قالبهاي از پيشتعيينشده آن نميداند.(10)
البته در باب نحوه پيدايش اين مفاهيم و منشاء پيدايش آنها و كيفيت دستيابي ذهن به آنها، توضيحي نداده زيرا در آن روزگار اين سوال مطرح نبوده است تا پاسخي به آن داده شود. ولي مرحوم علامه طباطبايي و شهيد مطهري رضوانالله تعالي عليهما به اين سوال پرداختند. آنها منشاء اين مفاهيم را علوم حضوري و شهودي ميدانند، يعني نفس با مقايسه بين نفس و حالات و صفات و افعال خود به مفاهيمي همچون علت و معلول، جوهر و عرض، وجود و عدم دستيافته است.(11) و به همين دليل نيازي نيست آنها را ساخته ذهن و بدون منشاء انتزاع يا قالب ذهني بدانيم.
ب- مطابقت
چنان كه اشاره شد مطابقت با واقع شرط ديگر معرفت حقيقي است و احرازمطابقت در علم از اساسيترين مسائل علم و معرفتشناسي است. در بخش مطابقت، دو قسمت را بايد از همديگر جدا كرد. مطابقت در بديهيات و مطابقت علم با عالم خارج (عالم جسماني) در علوم نظري. مطابقت در بديهيات: ملاصدرا بديهيات را قضاياي يقيني و مطابق با واقع ميداند و بديهيات اوليه را حقيقيترين معارف بشر و استحاله اجتماع نقيضين و ارتفاع آن را در بديهيات اوليه حقيقيترين علم و مبناي همه علوم ميداند.(12)
درواقع ملاصدرا بداهت بديهيات را مساوي با صدق آنها ميداند. يعني، عقل به صرف تصور موضوع و محمول، حكم به ثبوت محمول براي موضوع ميكند و در اين حكم و تصديق، واقع را و صدق را فهم ميكند و به واقع دست مييابد.
توضيح آنكه: در بديهيات دو يقين وجود دارد:
1- يقين به نبوت محمول براي موضوع
2- يقين به اينكه محال است چنين نباشد.
و با ضميمه كردن اين يقين، واقع را آنطور كه هست ميفهمد. و اين حكم نه فقط براي او، بلكه براي هر انسان ديگري كه موضوع و محمول را همانگونه كه او تصور ميكند، است، تصور كند، جاري و ساري خواهد بود. و شرايط و زمان و مكان در اين حكم تأثير ندارد.
شايان ذكر است كه بعضي از بزرگان با ارجاع بديهيات اوليه به علوم حضوري، با بياني ديگر، بر مطابقت بديهيات اوليه با واقع تأكيد كردهاند. يعني معتقدند بديهيات اوليه غالبا قضايايي تحليلي(13) هستند و در آن حضور محمول در موضوع با علم حضوري درك ميشود و به لحاظ همين درك حضوري، اين قضايا مطابق با واقع يا عين واقع هستند. (14)
مطابقت در علوم غيربديهي (نظري و عالم جسماني) با توجه به تقسيم مفاهيم كلي به مفاهيم ماهوي و فلسفي و منطقي، مطابقت در سه دسته قضايا مطرح است: مطابقت در قضاياي منطقي، فلسفي و ماهوي. در قضاياي منطقي مطابقت محرز است زيرا حاكي و محكي هر دو در درون ذهن آدمي است و در مورد هر دو، علم حضوري است؛ مطابقت در قضاياي فلسفي نيز در ناحيه بديهيات روشن شد؛ در نظريات نيز با ابتنا بر بديهيات قابل دستيابي است. آنچه در اين بخش مهم است مطابقت در قضاياي ماهوي است. مثل اينكه اين جسم سفيد است، مربع است، شيرين است، ترش است و امثال آن. فلاسفه مسلمان، مطابقت در قضاياي ماهوي را تحت عنوان وجود ذهني مطرح كردهاند و كسي كه بهطور مبسوط اولينبار به اين مهم پرداخت ملاصدرا بود.
قبل از بحث وجود ذهني، اثبات عالم جسماني نياز به تبيين دارد؛ يعني اينكه بشر ميتواند به عالم خارج از نفس خود علم پيدا كند و تبيين و نحوه پيدايش اين علم. زيرا مطابقت ذهن با خصوصيات عالم جسماني فرع بر اين است كه خارج از وجود نفس و ذهن آدمي، عالم جسماني با اين خصوصيات وجود دارد و اگر كسي منكر وجود عالمي وراي وجود انسان شود، بحث مطابقت با آن، از بنياد منتفي است. لذا ابتدا نظر ملاصدرا را در باب امكان دستيابي به وجود عالم جسماني مطرح ميكنيم و سپس به بحث مطابقت ميپردازيم.
ملاصدرا احساس را به تنهايي براي اثبات وجود عالم جسماني و دستيابي بدان كافي نميداند بلكه معتقد است كه عقل انسان با كمك حس، عالم خارج را اثبات ميكند و براي اثبات آن از اصول عقلي كمك ميگيرد.
ملاصدرا در توضيح و تبيين اين مطلب، مجنون و انسان را در حالت خواب مثال ميزند كه در هر دو حالت، امور غيرواقعي، واقعي پنداشته ميشود زيرا شخص نسبت به آنها احساس خاصي دارد، در حالي كه اگر عقل و ادراكات عقلي نبود تشخيص موارد خطا از صواب امكان نداشت. (15) لذا براي اثبات عالم جسماني اقامه دليل ميكند. (16)
ملاصدرا از طريق فيض الهي و امكان تحقق عالم جسماني و عدم بخل و امساك در ذات الهي، وجود عالم جسماني را اثبات ميكند.(17)
به نظر ميرسد بهترين راه براي اثبات وجود عالم جسماني استفاده از احساسات و تأثيرات خارجي از اشيا و بهعنوان صغري و استفاده از اصل عليت بهعنوان كبري است و اين استدلال استدلالي فطري و ارتكازي است كه انسان از كودكي بهطور ناخودآگاه از آن استفاده كرده است. لذا به اين قضايا، قضاياي بديهي ثانوي ميگويند و ملاصدرا در مواردي وجود عالم جسماني را امري بديهي و ضروري به حساب آورده است. (18)
مطابقت ذهن با عالم خارج (وجود ذهني): در بحث وجود ذهني سه جهت بحث وجود دارد:
الف) علم اضافه نيست بلكه انطباع صورت شيء است در ذهن.
ب) بين وجود و عدم واسطه نيست و حكم ايجابي بر معدومات به اعتبار وجود ذهني آنهاست.
ج) ماهيت موجودات همانطور كه در وجود خارجي دارند، در ذهن نيز به وجود ذهني موجود ميشوند و به دليل همين عينيت ماهوي، صور ذهني با خارج مطابق هستند.
ملاصدرا از طريق تصور معدوم و حكم ثبوتي بر معدومات و وجود مفاهيم كلي، بر اثبات وجود ذهني استدلال كرده است(19) و دليل ديگري كه اقامه كرده و ابتكار خود اوست عبارت از اثبات و خودذهني از طريق علت غايي است: انسان علم به غايت دارد و اين علم علت تحقق غايت در خارج است.(20)
ولي از آنجايي كه دلايل وجود ذهني تنها دو جهت از بحث وجود ذهني را اثبات ميكنند (قسمت الف و ب) ملاصدرا براي اثبات جهت سوم (ج) كه عينيت ماهوي است، به دليلي كه از شيخ اشراق گرفته(21) است تمسك جسته و آنها را تكميل ميكند. (22)
دليل ملاصدرا بدينشرح است: وقتي ما به چيزي علم پيدا ميكنيم، آيا چيزي براي ما حاصل ميشود يا نه؟ مسلم است كه چيزي براي ما حاصل ميشود كه قبلا نبود و اين اثر حاصل بايد با واقع مطابق باشد، زيرا اثر حاصل هر چيز در نفس غير از اثر حاصل چيز ديگر است، پس صورت حاصل از هر چيز مطابق با اوست.
ولي روشن است كه اين دليل تنوع واقعيات عالم خارج را اثبات ميكند و نشان ميدهد كه مبدأ و منشاء ادراكات بشري كه در خارج وجود دارند يكسان و يكنواخت نيستند، ولي اينكه علاوهبر تنوع ادراكات، صورت حاصله مطابق با آنها نيز هست، با اين بيان اثبات نميشود و ميتوان با استفاده از اصل عليت و سنخيت بين علت و معلول، مطابقت ذهن با خارج را در بعضي خصوصيات همچون، شكل، حجم، حركت و امثال آن اثبات كرد.
حاصل آنكه ملاصدرا منشاء معارف بشري را حس ظاهري و باطني ميداند، و وجود عقل را براي ساختن مفاهيم كلي و ساختن قضاياي بديهي و پايه معارف بشري ضروري ميشمارد و ميتوان گفت در باب تصورات قابل به اصالت حسي است و در باب تصديقات اصالت را به عقل ميدهد ولي مانند برخي فيلسوفان امروز غربي، معتقد نيست كه يك سلسله از علوم بهطور فطري، جزء سرشت عقل آدمياند، بلكه صرف تصور موضوع و محمول را براي تصديق عقل كافي ميداند، گرچه تصورات مسبوق به حس باشند و تدريجا براي انسان حاصل شده باشند. و در بحث مطابقت، مطابقت و صدق بديهيات را عين بداهت آنها ميداند و براي مطابقت ذهن با خارج به تنوع ادراكات متمسك ميشود و احساس را براي قبول عالمي وراي نفس و ذهن كافي نميداند.
پس ملاصدرا عقل را در رسيدن به واقعيات قادر و توانا ميداند و شكاكيت را مطلقا مردود ميشمارد. البته رد شكاكيت به معناي صحت همه علوم و ادراكات بشري نيست بلكه نشانگر قبول راهي مختوم به واقع است؛ راهي كه عقل و حس با كمك قوانين منطقي و بديهيات اوليه بشري به بخشي از واقعيات دست مييابند.
پينوشتها
1- اسفار، ج 1، صص 8990.
2- ديويد هاملين، تاريخ معرفتشناسي در غرب، ترجمه شاپور اعتماد، ص.
3- تفسير، ج 6، ص 282.
4- رساله تصور و تصديق مطبوع در جوهرالنضيد، ص 307؛ اسفار، ج 6، ص 161.
5- رساله تصور و تصديق، ص 308؛ مفاتيحالغيب، ص 14؛ منطق نوين، ص 3.
6- مبدأ و معاد، ص 484.
7- الرسائل، ص 302؛ عرشيه، ص 235؛ اسفار، ج 3، ص 487؛ تفسير، ج 5، ص 224.
8- اسفار، ج 3، ص 491.
9- الشواهدالربوبيه، ص 205، مفاتيحالغيب، ص 521.
10- اسفار، ج 1، صص 332333335338339.
12- اصول فلسفه و روش رئاليسم، صص 6567171؛ نهايهالحكمه ، صص 245256257، پاورقي، ج 2، صص 5662.
12- مفاتيحالغيب، ص 140؛ منطق نوين، ص 3.
13- قضاياي تحليلي قضايايي هستند كه معناي محمول در درون موضوع نهفته است.
14- آموزش فلسفه، ج 1، درس 1.
15- اسفار، ج 3، صص 498499
16- اسفار، ج 5، صص 316.
17- همان.
18- همان، ص 16.
19- اسفار، ج 1، صص 76327، ج 3، ص 280309؛ المسائل القدسيه، صص 2372.
20- اسفار، ج 1، صص 268272؛ المسائلالقدسيه، صص 37 39؛ اسفار، ج 3، ص 280
21- مجموعه مصنفات، ج 2، ص 15، ج 3، صص 23.

ملاصدرا چگونه به فلسفه میاندیشد
حسن معلمي: مسائل معرفتشناسي در گذشته يكي از مباحث ضمني در فلسفه اسلامي بوده و هيچگاه هسته مركزي مباحث فلسفه اسلامي نبوده است. فلاسفه معاصر همچون مرحوم علامه نيز كه بدان اهتمام داشتند، بهعنوان مقدمهاي بر مباحث فلسفي آن را مطرح ساختهاند.