كوشيدهام در داستانكهايم، شناختي از زن را تجسم بخشم كه در موقعيت پيراموني با هويتي بزك نشده، زندگي ميكند، كار ميكند و در كنش و واكنش فردي و اجتماعي است. بنگريم به اين زنان زنده و عادي و كمتر ديده شده در برابر و كنارمان. اين عكسهاي فوري از زنان جامعهمان را كه سالها پيش نوشتهام، قرار است در كتابي چاپ كنم. تكههايي از آن را براي روزنامه شما ميفرستم.
زن تند و تند راه ميرود. ميرسد به خانه مورد نظر، شماره 33. در باز است ميرود تو. همه نشستهاند او هم يك صندلي گير ميآورد. جلسه بزرگداشت شاعرهاي است. طبق معمول اول نوبت سخنراني مردهاست. حرفهايي ميزنند كه هيچكدام با شناختي كه زن از شاعر دارد جور درنميآيد. مشتي كليات بيفايده، مكرر ميشود كه اگر او زنده ميماند چه ميكرد و چه ميشد. نوبت ميرسد به خانم شاعري كه گردانندگان جلسه براي خالي نبودن عريضه متهم نشدن به زنستيزي دعوتش كردهاند. او هم از شاعر در گذشته، تعريفهاي اغراقآميز ميكند. صحبتي از شعر او و ويژگيهاي كارش نميكند. كمكم پچپچههاي ناشي از بيحوصلگي شروع ميشود. زن از اينكه جلسه به جاي پرداختن به دوست شاعرش، محملي براي ابراز وجود سخنرانان شده از عصبانيت ميلرزد. در انديشه رفتن است، اما ميترسد كه حمل بر بيادبي شود. تا آنتراكت آن مصيبت را تحمل ميكند. در سالن كه باز ميشود. قحطيزدگان به سالن پذيرايي هجوم ميبرند تا كسالت سخنرانيها را به لطف غذا و نوشابه جبران كنند.
هيچكس به خود زحمت نداده كمي وقت صرف كند و حرفي درباره شاعر بزند كه تازگي داشته باشد. با نگاهي نو به گوشهاي از زندگي او، نوري هرچند اندك بر چهره شاعر بتاباند. فكر ميكند من زياد پرمدعا هستم يا بيش از حد تلخ و كمالطلب؟
افراد در حال گپ زدن بودند كه با اوقات تلخ از خانه بيرون ميآيد، در راه آرامآرام از خيابانها ميگذرد. بهخاطرات سالهاي بودن و نبودن شاعر ميانديشد. تا به خانه برسد هوا كاملا تاريك شده. جلو قفسه كتابخانه ميايستد. به كتابهاي او نگاه ميكند كه با جلدهاي نازك و ارزانقيمت، كنار هم چيده شدهاند. يكي از آنها را بيرون ميكشد. روي صندلي مينشيند. سعي ميكند شعري را با صدايي شبيه به شاعر بخواند. خواندن شعر او را آرام ميكند. يادش ميرود كه امروز عصر چقدر از دست همه خشمگين بوده است. مدتي با صداي بلند شعر ميخواند. فكر ميكند كاش ميتوانستم آنچه را كه درباره او حس ميكنم، بنويسم. ولي براي من نوشتن حريمي مقدس دارد. راه يافتن بدان همان رنجي را ميطلبد كه هنرمند ميبرده. خلاقيت چيزي است كه من ندارم. حالا ميفهمم آن جماعت سخنران هم از آن خلاقيت بينصيب بودند و تقصيري نداشتند.

اوقات تلخی
آسیه جوادی (ناستین): زنان واقعي كه ما دوروبرمان ميبينيم در داستانها و رمانها تا چه حد به درستي تصوير شدهاند؟ وقتي زني در مقام قهرمان داستان قرار ميگيرد، غالبا از واقعيت عادي به موقعيتي خيالي و فراواقعي ارتقا مييابد.