جهان زير انگشتانم به خواب ميرود/ آرام از پنجره بيرون ميروم/ و به خوشبختي سادهام لبخند ميزنم. در اين مجموعه عناصر نماديني چون پرنده، ابر، خورشيد، ماه و... يافت ميشوند و شكل بهكارگيري اين انگارهها در خور توجه است. شاعر تا حدودي توانسته عناصر و انگارههاي متضاد را در بستر شهود شخصي خود به تصوير بكشد و به نوعي تلاش ميكند همنوايي و آشتي نهفته در خميرمايه عناصر زندگي را لو دهد. در حقيقت اگر بپذيريم يكي از كاركردهاي شعر امروز و بهطور كلي هنر معاصر، نزديكشدن به دنياي رواني و پنهان در پس اشيا و عوامل حيات باشد، متعاقبا ميتوان گفت شاعر در برخي از شعرهاي اين مجموعه توانسته به اين مهم نزديك شود. هيچگاه ارتباط ماهي/ كه در تنگ كوچكي ميميرد/ با آفتابگردانهايي كه از هم رو ميگردانند/ روشن نخواهد شد/ ...
در همين رابطه، يكي شئي مانند سنگ را در نظر بگيريم ! سير شناخت انسان از سنگ ميتواند جالب توجه باشد چراكه آگاهي انسان نسبت به آن به تدريج افزايش يافته است. براي انسان بدوي، ديرزماني سنگ فقط سنگ بوده است و به مرور تجربه توانسته با تيزكردن سنگ بهعنوان ابزار شكار از آن استفاده كند، خانه بسازد و يا فلزات را از آن استخراج كند. سنگ بهعنوان نمادي از تقلاي انسان در كشف مقوله جاودانگي، هنوز بر آرامگاه مردگان استفاده ميشود و دقيقا اينجاست كه اين عنصر به شكل نمادين درآمده و مفهومي مبهم و دستنيافتني را در وراي عينيتي كه با خود دارد، در نمادينبودن خود جاي ميدهد. همين مثال را به واژهها و كلمات نيز ميتوان تعميم داد. آيا ما ميتوانيم به راستي مدعي شويم كه سنگها را بهطور كامل درك كردهايم؟ در دنياي كلمات، گاه يك شاعر تلاش دارد از طريق شكستها و گسستهاي ساختاري، كاركرد مرسوم واژهها را حذف كرده و حجاب انداخته و به چيزي وراي آنها دست يابد و يا با استفاده ابزاري از آنها، به تعبيري، با تصويرسازي توسط خود واژهها به دنياي پنهان آنها رسوخ كند. در حالت اول گامهاي خوبي در اين راه برداشته شد ولي شايد هرگز اثر لازم را بر مخاطب نگذاشت .(يدالله رويايي/ رضا براهني) چراكه در جوامعي چون جامعه مخاطب كشور ما، تمامي جريانات مدرن، ساختارشكنيها و گسستهاي رسانهاي و روايي در بستر قطوري از كلاسيسيسم بومي و فونداسيوني از تابوهاي قدرتمند و ريشهدار، اتفاق ميافتند و همين موضوع هضم ساختارشكنيها و آشنازداييهاي ساختار زباني را براي مخاطب ما، سخت دشوار ميكند. اما در حالت دوم اگر مولف زيست مناسبي در الگوهاي زباني و فكري موجود و جاري در مخاطب و نيز شناختي نسبي از خميرمايههاي مشترك انساني داشته باشد، از خودواژهها بهعنوان ابزاري براي طراحي تصاوير عيني و يا سورئال به گونهاي استفاده ميكند تا بتواند دنياي مبهم و پنهانشده در وراي عينيت را لو دهد. هر باركه دستم را/ ميفشاري/ پرنده ديگري آزاد ميشود/ و ماهي كوچكي/ به دريا برميگردد. اين فرآيند اغلب بهصورت شهودي شكل گرفته و از عواملي چون شعور، تفكر و احساس عبور ميكند و به تعبيري در مكاشفههايي فراتر از تعقل اتفاق ميافتد. در حقيقت شاعر تماشاگر اكتشاف لايههاي ژرف و پنهان طبيعت خود ميشود و از آن به حيرت ميافتد. دستم به آسمان نميرسد/ هراسناك ميفهمم/ دستهايم در جيب كودكيام جا مانده. زنبوري از پشت شيشه/ به درونم زل زده/ به گلي كه در ويرانهاي روييده است. اغلب شعرهاي اين مجموعه از منظر ساختار زباني، فرمي ساده به خود گرفته و تصويرسازيها در عين سادگي و در دسترسبودن، درون خود آشنازدايي كردهاند. تضادهاي عيني ميتوانند در بستري فراذهني به آشتي برسند و در جرياني زيرلايهاي (اكسپرسيون) به هم پيوند بخورند.
هرچند اين مهم در برخي از شعرها آنگونه كه بايد اتفاق نميافتد. حتي از منظر ساختاري نيز در برخي از تشبيهات و تركيبات معدود چندان موفق نبوده است: مهرباني ماسيده، سطرهاي آلوده، چشمهاي اساطيري و... همچنين در استفاده از برخي انگارهها افراط ديده ميشود: پرنده، رودخانه، چشم و...
به نظر ميرسد شعرهاي كوتاه از غناي شاعرانه بيشتري بهرهمند هستند و به نوعي در فرآيند القا در اوج فشردگي موفق عمل كردهاند. هنگام بررسي اين مجموعه از منظر نقد مدرنيستي بايد به دو مولفه اساسي نقد مدرن توجه داشت كه اولي نحوه ايجاد چالش در فرآيند ادراك است، ادراكي كه در عادتهاي روزمره زندگي دچار كرختي و مردگي شده و دوم چگونگي ايجاد چالش در زباني است كه در كليشهها به پوسيدگي مبتلا شده.
به نظر ميرسد شعرهاي اين مجموعه درخصوص ايجاد چالش ادراكي گامهاي موثر و موفقتري نسبت به ايجاد چالش زباني برداشته كه اين موضوع شايد مد نظر شاعر نيز بوده است. شعرهاي اين مجموعه توانسته در برخي موارد ايدههايي براي بازنگري در فرآيند درك جهان و كثرت هستي ارائه دهد اما كمتر به ايجاد چالش در خود زبان و كليشههاي مرسوم آن پرداخته است. درحقيقت ميتوان مجموعه پروانهاي از متن خارج ميشود را گامي موثر در طي طريق مكاشفه هستيگرايانه اين شاعر قلمداد كرد.

آفتابگردانهايي كه از هم رو ميگردانند
حامد معيني: آنچه در اين مجموعه شعر بيش از همه چشمگيرتر است، تلاقي و آشتي تضادهاست. در كليت شعرهاي اين مجموعه جهان هستي در عين تكثر و سختي، ساده و دوستداشتني هم هست و شاعر توامان هم به عجز خود معترف است و هم به كثرت وجود. اما گاهي اين عجز را دوستداشتني قلمداد كرده و حتي آن را تا سطح معجزههاي كوچك بالا ميبرد.