نشانهاي كه هرچند با تذكرهاي جدي مجري كمتر و كمتر ميشد، اما همچنان دوستداشتني و ماندگار بود. اما نه آن حرفها و نه آن جملهها، هيچكدام به اندازه تيزر معرفي نامزدهاي جشن به دل ننشست و آدم را سر ذوق نميآورد. مردماني عادي كه از كوچه و بازار، از دانشگاه و محل كار، نامزدهاي جشن را معرفي ميكردند و هر كدام با لحن خودشان به اين جشن ميپيوستند.
مثل يك قاب عكس بزرگ، مثل پراكندهكردن خبرهاي خوشايندي كه پيچيدنش در شهر، احساس خوب و خوشايند زندهبودن سينما را ميسازد و ميگذارد تا كمي، فقط كمي از فاصله بيمنطق سينما و مردم فاصله گرفت. شوخيهاي مردم با اسم فيلمها، لحظههايي كه زبانشان ميگرفت و اسم فيلم بر زبانشان جاري نميشد، حتي جملههاي كوتاهشان درباره عشق به سينما يا تنفر از سينما، همهاش احساس همراهبودن و همسوبودن ميداد و اتفاقا به آن حس جمعي و همراهي و استقلال هم كمك ميكرد. اين هوشمندي را بايد به فال نيك گرفت و ساده از كنارش نگذشت.

مردماني كه ميشناسيم
نگار مفيد: جشن خانه سينما، از آن جشنهاي دهان پركن بود كه آدم از آن حس همراهي و همدلي و استقلال خوشش ميآيد و ميخواهد چند خطي دربارهاش بنويسد و از كلمههاي مثبت و توصيفهاي طولاني استفاده كند، تا حداقل نشانهاي از آن لحظههاي خوب را با ديگران درميان بگذارد. البته بايد در اين راه، مدام ذهن را از اجراي بيادبانه و غيرمحترمانه و با شوخيهاي سردستي پرت كرد و به نكتههايي دل بست كه بر زبان هنرمندان جاري شد و نشانهاي از همراهي و همكاريشان داشت.