1- ده، دوازده سال پیش بود که در یکی از خانههای وسط شهر رشت، مرد جوانی خواهر و مادرش را به خاطر اینکه مخالف ازدواج او با دختر مورد علاقهاش بودند، کشت. آن روزها هرجا که مینشستی حرف از پسر نامرد و خواهر و مادر مظلوم بود و اینکه «چه زمانهای شده!» و «باید با این قاتل چه کرد» یک روز که در صندلی جلوی یک تاکسی نشسته بودم، بحث بین راننده و سرنشینان صندلیهای عقب تاکسی گل انداخت. وسط بحث یک زن چهل، چهل و پنج ساله که به گفته خودش «مادری دلسوز» بود گفت چنین آدمی را نباید اعدام کرد. گفت من اگر بودم این قاتل را میخوابانیدم روی نیمکت و با یک ساتور تکهتکهاش میکردم. با تمام وجودم ترسیدم، نه از آن «مادر دلسوز»؛ از اینکه همین آدمهایی که در پیادهروها از کنارمان میگذرند، میتوانند قاتلهای بالفطرهای باشند. صد متر مانده به مقصد از تاکسی پیاده شدم. باد سرد پاییزی کمی حالم را بهتر کرد. ماجرای آن قتلها، با رضایت پدر قاتل به سرانجام رسید. چندماه پیش بود که خبری در تمام شهر پخش شد که یک تاجر آهن در یکی از محلههای بالای شهر، سر بریده شده است. قاتل که بعدها معلوم شد قاتلین بودند، سر مرد را بریده بودند و زن و پسرش را هم به قتل رساندند. شاید سه هفته تا یک ماه بعد مشخص شد که برادرزاده مقتول همراه با دوستانش خانواده عموی نگونبخت را قتلعام کردهاند. دو سه روز بعد از پخش شدن این خبر بود که در یک پنجشنبه تعطیل روزنامهنگاران راهی یک مرکز عرضهکننده خدمات اینترنتی بودم تا اعتبارم را شارژ کنم. راننده آژانس انگار که گوشه روزنامهای را که پنهان کرده بودم، دیده و خبر دستگیری قاتلین را خوانده باشد، از من پرسید خب، این قاتلها را که گرفتند چه شد؟ گفتم خب حالا باید دادگاه برگزار شود و ببینیم قاضی چه حکمی برای آنها صادر میکند. راننده آژانس برافروخته شد و شروع کرد که: همین کارها را میکنند دیگر! قاتل را گرفتید خب فورا اعدامش کنید تا دیگر کسی جرأت نکند از این غلطها بکند. پرسیدم اگر بعدا مشخص شد قاتل کس دیگری بوده، چه طور میشود؟ میگفت قاتل که خودش اعتراف کرده! بعد گفت من راننده آژانسم، ولی «معضل اجتماعی» را میفهمم. گفت یکی از این «معضلات» شطرنجی کردن چهره مجرمان در تلویزیون است. گفت آقا طرف قاچاقچی است، قاتل است، چهرهاش را نشان نمیدهند. گفتم اول اینکه آنها هنوز متهم به ارتکاب جرم هستند و جرمشان باید در دادگاه ثابت شود. دوم اینکه حتا مجرم و قاتل هم حقوقی دارد. راننده آژانس گفت جسارت به شما نباشد ها! این حرفها لوسبازی است. قاتل گرفتهاند، باید درجا اعدامش کنند وسط شهر هم اعدام کنند تا درس عبرتی برای دیگران باشد. وقتی هفته گذشته خبر رسید که قاتل مرحوم روحالله داداشی را در ملاءعام اعدام کردند و 15 هزار نفر کله سحر رفتهاند تا اعدام را تماشا کنند، اول احساساتی شدم و برافروختم و بعد همین نمونهها که به ذهنم آمد، متقاعد شدم که جامعه خود طالب چنین رویهای است. تازه به قول فاضلی این ماجرا مربوط به 20-10 سال اخیر نیست. از قدیمالایام در اکثر شهرهای ایران، میدانی به نام میدان اعدام وجود داشت که محکومان را در آنجا به دار میآویختند و مردم تماشا میکردند. قصه تماشای اعدام فراتر از این چند خط نوشته است و نظرات کارشناسی جامعهشناسان و کارشناسان قضایی را میطلبد. اما فکر میکنم میتوانیم از خودمان بپرسیم که چرا آن 15 هزار نفر و هزاران نفر دیگر که اعدامها را تماشا میکنند، از آنها عبرت نمیگیرند و همچنان قتلها با بسامدی تقریبا ثابت اتفاق میافتند؟
2- پنج سال پیش بود که عباس کیارستمی کتاب «حافظ به روایت کیارستمی» را منتشر کرد. این کتاب شامل مصرعها یا بیتهای انتخابی کیارستمی بود. انتشار این کتاب با مخالفتهای زیادی روبهرو شد. بسیاری از چهرههای برجسته ادبیات کار کیارستمی را «جسارت» به مقام حافظ و دور از شأن تاریخ ادبیات ایران محسوب کردند. شاید بیش از همه، عنوان کتاب روی آتش مخالفت منتقدان بنزین میریخت: «حافظ به روایت کیارستمی». در تاریخ ادبیات ایران وقتی کتابی از غولهای ادبیاتمان منتشر شده و نامی دیگر جز خود آن شاعر را با خود به همراه داشته، آن نام از آن یک پژوهشگر یا ادیبی است که سالها عمرش را صرف مطالعه در مثلا دیوان حافظ، سعدی یا مولانا کرده است. با این حال من به عنوان یک شاعر جوان، هیچگاه این کار کیارستمی را «جسارت» یا توهین به ادبیات و از این حرفها تلقی نکردم و نمیکنم. انتشار چنین کتابهایی باعث گردش مالی در بخشی از صنعت فرهنگ میشود و مخاطبانی را به کتابفروشیها میکشاند. حتا وقتی آخرین نمونه از این «سعی»های کیارستمی با عنوان«آتش» (جزئی از غزلیات شمس) اوایل مردادماه منتشرشد و برای این «سعی» آقای کیارستمی هم مراسم رونمایی برگزار کردند. چه اشکالی دارد که فیلمساز بزرگی چون کیارستمی از این راه بخواهد نظر مخاطبان را به خود جلب کند و چه ایرادی دارد که ناشر این کتاب را که مجموع کلماتش به اندازه یک داستان کوتاه 20 صفحهای هم نیست با قیمت 20 هزار تومان(با جلد معمولی) و 30 هزار تومان (با جلد گالینگور) بفروشد و با استفاده از نام کیارستمی و البته مولانای بزرگ به سودی بسیار برسد؟ این همه را ننوشتم که بگویم کار کیارستمی اشکال ندارد. قضیه این است که این«اشکال ندارد»ها گویا آقای کیارستمی را دچار توهمی بزرگ کرده که درباره موضوع پیچیده چیستی و هستی شعر معاصر و نیاز مخاطبان شعر، احکامی را صادر کند. او در مراسم رونمایی از کتاب «آتش» فرمود: «اساماس زبان دوران ما است و ما نمیتوانیم آن را نادیده بگیریم. اساماس تکلیف شاعران را مشخص میکند که کوتاه بنویسند و با ایجاز با مخاطب ارتباط برقرار کنند.» از هنرمند کاردانی چون عباس کیارستمی بعید به نظر میرسد که اینچنین «کیلویی» درباره عرصه پیچیده شعر حکم صادر کند. میگویم «کیلویی» نه به قصد توهین، بلکه حکم کیارستمی دقیقا براساس وزن و طول و عرض شعر صادر شده است. او فیلمسازی جهانی است و احتمالا سالی پنج شش بار باید به کشورهای دیگر سفر کند. مطمئنا تکنولوژی و غرق شدن در مظاهر مدرنیته در آمریکا و انگلیس و دیگر کشورهای اروپایی بسیار بیشتر از ایران است. اگر ما در اساماس غرق شدهایم، آنها به تبلت و گوشیهای هوشمند رسیدهاند و هر روز هم بیش از پیش محصور و مسحور تکنولوژی میشوند. حالا چطور است که شعرهای فیلیپ لوین، ملکالشعرای آمریکا به ندرت کمتر از بیست سطر است و همچنان شعرهایش خواننده دارد؟ اصلا آقای کیارستمی میتواند نمونهای از 10 مجموعه شعر پرفروش آمریکا بیاورد که به قول او شعرهایشان «اساماسی» شده باشد؟ همینطور درباره کارول آن دافی، ملکالشعرای بریتانیا که شاعر بسیار محبوبی هم هست. من کوتاهترین شعری که از او خواندهام 10 سطری بوده است. در عرصه رمان هم که دیگر نیازی به گفتن نیست. رمانهای پرفروش حال حاضر بهطور متوسط 400 صفحهای بودهاند. آقای کیارستمی میتواند برای به دست آوردن این آمار به سایت روزنامه نیویورکتایمز یا سایت آمازون مراجعه کند. امیدوارم عباس کیارستمی همچنان به این«سعی»هایش ادامه دهد، اما دست از بازی با آتش بردارد؛ چرا که به قول آغداشلو که خود کیارستمی از او این جمله را در مراسم رونمایی کتاب نقل کرد: «کیارستمی شعرشناس نیست، اما شعردوست است.» هنرمندان بزرگ، بسیار محبوب و قابل احترام هستند، اما خطاهایشان هم به همان بزرگی است و به اعتبارشان لطمه میزند.
3- میرسیم به مسابقه اساماسی این هفته. عباس کیارستمی در مراسم رونمایی از کتاب «آتش» گفت: «من با اساماس آشنا نیستم وگرنه این کتاب را برایتان اساماس میکردم.» حال خوانندگان این ستون میتوانند این بیت حافظ را «با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی/ تا بیخبر بسوزد در درد خودپرستی» به شماره تلفن همراه آقای کیارستمی اساماس کنند. به قید قرعه به شرکتکنندگان در این مسابقه یک دوره کامل از «سعی»های کیارستمی اهدا خواهد شد.

تماشای خشونت و بازی کیارستمی با آتش
مجتبا پورمحسن: ده، دوازده سال پیش بود که در یکی از خانههای وسط شهر رشت، مرد جوانی خواهر و مادرش را به خاطر اینکه مخالف ازدواج او با دختر مورد علاقهاش بودند، کشت. آن روزها هرجا که مینشستی حرف از پسر نامرد و خواهر و مادر مظلوم بود و اینکه «چه زمانهای شده!»