1- در مورد نخستين ضلع بايد گفت، در طول تاريخ در جامعه اسلامى دو نوع تاريخنگارى ديده ميشود: تاريخنگارى نقلى كه مهمترين نماينده آن طبرى است و تاريخنگارى عقلى كه مهمترين نماينده آن مسعودى است. اين دو هميشه در مقابل هم قرار داشتند. خصلت تاريخنگارى عقلى، اين است كه به جاى توصيف شخصيتها و رفتوآمد حاكمان بر علل و دلايل رواج و زوال دولتها و تمدنها، تكيه دارد.
اين خصلت تاريخنگارى عقلى است كه موجب مىشود ابنخلدون از صورت تاريخنگارى به محتواى تاريخنگارى عبور كند.
2- دومين مكتبى كه ابنخلدون در آن زيست ميكرد و از لحاظ معرفتى هم اهميت دارد، مكتبى است زير عنوان فلسفه مغرب تمدن اسلامى؛ همان چيزى كه امروزه به «ابنرشد گرايى» معروف است. مكتب ابنرشدگرايى يا مكتب فلسفى غرب تمدن اسلامى، دقيقا در مقابل مكتب «سينوى» است و بهشدت بر حفظ استقلال عقل تأكيد مىكند. به همين دليل در جريانهاى اروپايى ما قبل آكويناسى به راه دوگانه درك حقيقت، راه عقل و راه شرع تكيه ميكردند. ابنرشدگرايى مكتب فلسفى بسيار سنگينى بود. بيشترين حوزه نفوذ اين مكتب شمال آفريقا و اندلس بود. ولى متأسفانه هيچگاه به مكتب غالب تمدن اسلامى بدل نشد. درواقع، دولتهاى اسلامى بيشتر دولتهايى با ماهيت شرقى و خاورميانهاى بودند.
3- به نظر ميآيد سومين مكتبى كه ابنخلدون درون آن رشد كرد؛ نگاهى به فقه و اصول آن بوده كه با عنوان فقهالمقاصد يا نظريه مقاصدى شناخته شده است. اين نظريه دستگاهى از استدلال داخل فقه اسلامى است. در اين روش به جاى اينكه احكام شرعى را بهصورت مستقيم و تكتك به ادله شرعى استناد دهد، به ادله عمومى مقاصد تكيه ميكند. به همين دليل در اين نظريه، دولت جايگاه مهمى دارد. يعنى دولت حد فاصل يا مفصل ميان شريعت و مصلحت عمومى در جامعه است. درواقع نوعى توازن بين شريعت و مصلحت ايجاد ميكند. به همين دليل اين مكتب، قوى و اثرگذار بود.
ابنخلدون بهعنوان قاضى و پيرو اين مكتب (كه در شمال آفريقا جريان داشت) تلاش ميكند از اين مكتب الهام بگيرد.
نتيجه اين ميشود كه ابنخلدون به دولت بهعنوان نيرو محركه تمدن تكيه ميكند. درواقع رويش و زوال تمدن را به اعتبار زايش و زوال يا چرخه دولت تحليل ميكند. ابنخلدون در آثارش قياسى را مطرح ميكند مبنيبر اينكه به اين صورت: اين دولتها هستند كه تمدنها را ميسازند و عمران، تابعى از ملك است. ميخواهم به قسمتى از حرفهاى ابنخلدون بپردازم كه به بيان نسبت عمران با ملك، قدرت و دولت ميپردازد. عدهاي فكر ميكنند ابنخلدون جبرگرا يا ساختگرا است، اما ابنخلدون به دولت اهميتى فراتر از ساختارها و ساختگرايى (آنگونه كه در نظريههاي ساختگرايى وجود دارد) ميدهد. ابنخلدون در سه جا به طرح دايره عدالت ميپردازد. هر سه جا هم در جلد اول مقدمه است.
فرض ابنخلدون بر اين استوار است كه براى فرار از چرخه طبيعى زوال دولتها راهى وجود دارد و آن راه عبارت است از افتادن در چرخه آگاهانه عدالت.
يعنى ابنخلدون فرض نمىكند دولتها با توجه به زايش و زوال عصبيتها رشد پيدا ميكنند؛ آنگاه بهطور قهرى زائل ميشوند. ابنخلدون درواقع براى دولت ارگانيسم قهرى قائل نيست، بلكه معتقد است وقتى دولت به حدّ رشد رسيد، تمدنى را بنا ميگذارد. (زيرا او به اين مساله معتقد است كه عمران بهشدت تابع قدرت است) او اضافه ميكند دولت ميتواند بهصورت آگاهانه و با تكيه بر چرخه عدالت بقاى خود را تضمين كند و توسعه دهد. به همين دليل است كه از اين پس ابنخلدون به جاى زوال، راهحلى براى بقا و توسعه عمران طرح ميكند. او بحث عدالت را در سه جا نقل كرده در هر سه مورد آن را به سنت ايرانى ارجاع داده است: بهرام ابنبهرام، از پادشاهان اسطورهاي ايران و موبدان و عالمان زرتشتى.
ابنخلدون قصهاي را با عنوان بوم (جغد) مطرح ميكند. داستان از اين قرار است كه در يكى از خرابههاي گورستانى از شهر مخروبه، دو جغد نر و ماده عاشق هم ميشوند. جغد ماده براى مهريه خود 20 روستاى خراب ميخواهد. جغد نر ميگويد: اين دولتى كه ميبيني مطابق عدالت عمل نميكند و موجب ميشود بتوانم طى يكى دو سال، بيش از 100 شهر خرابه براى شما پيدا كنم. بعد از بيان اين داستان، ابنخلدون اضافه ميكند كه بهرام يا يكى از غلامان بهرام ابنبهرام اين داستان را شنيد و به سراغ يكى از موبدان زرتشتى رفت و از او درباره اين داستان رمزآلود پرسيد.
موبد توضيح داد، جغد هم فهميده كه دولت در چرخه عدالت قرار ندارد و در چرخه زوال طبيعى خود حركت ميكند.
بهرام ابنبهرام از موبد راهحل ميخواهد و موبد زنجيره عدالت را بهعنوان راهحل به او معرفى ميكند.
به نظر مىآيد ابنخلدون اين داستان را پايه تحليل خود در همهجا قرار ميدهد. آنچه براى ابنخلدون حائز اهميت است، اين است كه چگونه ميتوان چرخه زوال را متوقف كرد و چگونه دولت ميتواند به نيرو محركه توسعه تبديل شود.
ابنخلدون در اين بين به توضيح و تشريح جايگاه دين و قانونگذارى و نقش آگاهى دولت و تخصص دولتمردان ميپردازد.
ابنخلدون اين روايت را از مروج الذهب مسعودى نقل ميكند. او ميگويد: موبدان بهرام ابنبهرام اين چرخه را براى او توضيح ميدهند و اين چرخه به دو صورت ذكر شده است. اولى، چرخه ثمانيه است كه مراحل هشتگانهاي دارد. ديگرى چرخه خمسه يا خماسيه است كه پنج مرحله دارد.
ابنخلدون در صفحه ۳۹ نقل ميكند: موبدان به انوشيروان ميگويند «جهان يعنى جامعه، بوستانى است كه نگهبان و آبيارىكننده آن دولت است. ميدانيد كه باغچه بىباغچهبان افسرده و نابود ميشود. دولت در جامعه، نقش همان باغچهبان را دارد. دولت قدرتى است كه با شريعت و قانون حفظ ميشود.»
سپس اضافه ميكند: «شريعت يا سنت و قانون چيزى است كه دولت آن را وضع يا اجرا ميكند. دولت شرعى مجرى يا واسط احكام شرعى اوليه و مصلحت است. يعنى بر حسب مقاصد پنجگانه، حفظ جان، مال، نسل، عقل و دين مردم است. (اين دولت است كه اينها را برقرار ميكند) اما دولت نمى ماند مگر آنكه در درون چرخه عدالت قرار گيرد. به چرخه توجه كنيد:
1- عالم بوستانى است كه دولت نگهبان آن است.
2- دولت قدرتى است كه سنت يا شريعت آن را حفظ ميكند.
3- سنت يا قانون چيزى است كه دولت آن را حفظ ميكند.
دولت اگر قدرت نداشته باشد نمىتواند قانون را اجرا كند. اگر هزاران قانون هم وضع كند نمىتواند آن را اجرا كند.
4- بنابراين دولت نظامى است كه ارتش آن را حفظ ميكند. «يعنى بخشى از قانون به حمايت نيروى نظامى و انتظامى اجرا ميشود. دستكم در مورد افرادى كه تخطى از قوانين ميكنند اين مساله مطرح است.»
5- او ميگويد: «ارتش يار دولت است. ليكن شرط آن ثروت است.»
6- «يعنى اگر دولت پول كافى براى پرداخت به نيروى نظامى نداشته باشد، در نخستين اقدام، نيروهاى نظامى و انتظامى به مداخل رو ميآورند. يعنى درآمد خود را از مجرم ميگيرند. به همين دليل است كه به جاى اينكه مجرى قانون باشند، مجرى مصلحت مجرم ميشوند.»
7- او اضافه ميكند: «ثروت، رزقى است كه جمعكننده آن رعيت است. رعيت به معناى افرادى است كه بايد حقوقشان رعايت شود.»
8- «رعيت با امنيت ميتواند به جمعآورى درآمد و ثروت بپردازد.» و ميگويد: «اين امنيت را عدالت درست ميكند و عدالت را دولت بايد برقرار كند.»
ابنخلدون اين چرخه را بدينصورت وارد تحليلهاي خود ميكند. ابنخلدون در فصل ۴۳ جلد اول مقدمه، مسالهاي را مطرح ميكند. او ميگويد: «در صورتى كه عدل را قرينه ظلم بدانيم كه با آن شناخته ميشود، ظلم دو نوع است: اول ظلمهاي كوچك و آشكار است. از قبيل اينكه كسى اموال ديگرى را بدزدد، تجاوز به حريم خصوصى افراد كند و...»
ابنخلدون ظلمهاي آشكار را ظلمهاي كوچك ميداند.
در مقابل آن، ظلم بزرگ را ظلمى ميداند كه دولت يا قانونگذار انجام ميدهد. اين ظلم آشكار نيست، چون خود دولت بنيانگذار اين قانون اشتباه است. بنابراين در ظاهر ظلم ديده نمىشود، اما به ويرانى جامعه ميانجامد. ابنخلدون اشاره ميكند: «چنين ظلمى خطرناكترين ظلم است.»
او در فصول 40 و 44 دو راهحل در جهت حل اين مساله كه چگونه ميتوان از ظلم دولت جلوگيرى كرد، ارائه ميدهد.
[تفصيل مطالب را به صفحههاي ۳۸ و ۳۹ و ۱۸۷ و۱۸۸ و ۱۸۹ جلد اول مقدمه ابنخلدون ارجاع ميدهم.]

تمدن و چرخه عدالت
داوود فيرحي: به لحاظ معرفتشناسى، ابنخلدون درون يك مثلث معرفتشناختى در جهان اسلام قرار دارد كه اضلاع سهگانه اين مثلث را ميتوان با عنوان 1- تاريخنگارى عقلى مسلمانان 2- فلسفه غرب تمدن اسلامى و 3- نظريه مقاصد يا فقه مقاصد، ناميد.