ابوذر هدايتي: پيرزن به عكسهاي روي داشبورد اشاره كرد: آفرين، چه جوان خانواده دوستي هستي.
راننده روي يكي از عكسها انگشت گذاشت و گفت: «اين عكس مادرم است». پيرزن گفت: «خدا برايت نگهش دارد». راننده به پيرزن نگاه كرد: «پارسال عمرش را داد به شما». پيرزن سر تكان داد و آهي كشيد. راننده به عكس ديگري اشاره كرد: «اين عكس جوانيهاي مادرم است». پيرزن به نيمرخ راننده خيره شد. راننده لبخندي زد و به عكس سوم كه سياه و سفيد و كوچك بود، نگاه كرد و گفت: «اين هم عكس بچگيهاي مادرم است».