مارادونا، پله يا ليونل مسي؟ بهترين بازيكن تاريخ كدام است؟ جالب است كه به نظر ميرسد تعداد كساني كه ليونل مسي را انتخاب ميكنند، بيشتر از بقيه است. اين اعجوبه فوتبال در تيم بارسلوناي اسپانيا ميليونها بيننده فوتبال را از سراسر جهان محو هنرنمايي خود با توپ ميكند، اما ليونل مسي كيست؟ او چطور به اينجا رسيده؟ لوكا كايولي، نويسنده كتاب زندگينامه ليونل مسي، سعي كرده در كتابش به همه وجوه زندگي اين سوپراستار جهان فوتبال بپردازد. فصل اول مسي در زمان حاضر است كه به گفتوگو با مادرش اختصاص دارد. در فصل دوم به بعد كايولي به بيمارستاني در آرژانتين برميگردد كه ليونل مسي در آن متولد شده است. ترجمه كتاب «زندگينامه ايونل مسي» از اين به بعد بهطور هفتگي در اين ستون منتشر خواهد شد.
فصل اول: روزاريو، اكنون
«دنبه گوسفند با يك تكه از ران را ميخرم. تكههاي عضله هستند كه من در بارسلونا هم ديدهام، اما نميدانم اسمشان چيست. مقداري نمك روي هر قطعه ميپاشم، آنها را در تخممرغ فرو ميبرم و در خردههاي نان لعاب ميدهم. تا وقتي كه مطبوع و قهوهايزرين هستند سرخ ميكنم. پياز را قاچ ميكنم و آنها را هم سرخ ميكنم. وقتي پياز سفيد ميشود، گوجهفرنگيهاي قطعهقطعهشده، كمي آب، نمك، پونه و كمي شكر اضافه ميكنم و حدود 20 دقيقه ميگذارم روي حرارت. وقتي كه سس آماده ميشود، آن را روي هر تكه از گوشت ميريزم. مطمئن ميشوم كه همه گوشت به خوبي پوشيده از سس باشد. مقداري پنير خامهاي يا پنير معمولي را از يخچال برميدارم و قاچهاي نازكي از آن را روي گوشت ميگذارم. روي اجاق ميگذارم تا پنير آب شود. كاري كه نكرده ميماند، سرخ كردن سيبزميني بهعنوان مخلفات غذا و غذاي ميلانزا الاناپوليتانا (شنيتسل ناپولينانا) آماده كشيدن است.»
سليا با شور و هيجان و تجربه يك آشپز خوب درباره غذای پسرش ليونل مسي توضيح ميدهد. «وقتي به بارسلونا ميروم بايد دو يا سه بار در هفته اين غذا را درست كنم، با حداقل سه تكه گوشت متوسط. موهايش را پريشان ميكنم و ميگويم: «شنيتسل ناپوليتانا و چاي سنتي آرژانتيني من باعث ميشوند تو اينقدر گل بزني.» اين حقيقت دارد. وقتي او سه گل به رئالمادريد زد، من آنجا داشتم غذاي مورد علاقهاش را ميپختم و براي غروب چاي آماده ميكردم. ليونل ذائقههاي غذايي ساده دارد؛ شنيتسل نه با ژامبون يا فلفل كوبيده، مرغ با سس فلفل، پياز، گوجهفرنگي و پونهكوهي. او به غذاهاي رنگارنگ و پرتفصيل مثل آنهايي كه برادرش رودريگو درست ميكند، علاقه زيادي ندارد. از طرفي همانطور كه همه ميدانند، رودريگو سرآشپز است و رويايش اين است كه دير يا زود رستوران خودش را باز كند. براي او طبيعي است كه دستورهاي غذايي تازه را آزمايش كند، اگر چه برادر كوچكش هميشه قدرشان را نميداند.
به شيريني علاقه دارد؟
بله، لئو عاشق شكلات و آلفاخور (بيسكوئيتهاي پر از كارامل- خوراكي سنتي) است؛ وقتي به اسپانيا ميرويم، بايد با خودمان يك عالمه بسته شكلات ببريم، بنابراين او هميشه ذخيره خوبي دارد. او تعريف ميكند كه وقتي ليونل بچه بود، هنگامي كه مربياش به او قول داد به ازاي هر گلي كه به ثمر برساند يك آلفاخور به او بدهد، او در يك بازي، هشت گل زد؛ يك جشن.
در جريان نوشيدن يك فنجان قهوه در بارلاتيندا در خيابان سنمارتين شهر روزاريو، مادر شماره 10 بارسا با ذوقي شديد درباره پسرش كه در سرتاسر جهان مشهور است، صحبت ميكند. سليا ماريا كاتچيني اوليويرا دي مسي، با موهاي سياه، لبخندي دلنشين و اجزاي صورت آشكاري كه يادآور لئو است (اگر چه او ميخندد و ميگويد كه ليونل كاملا شبيه پدرش است) صداي ملايم و آرامي دارد. وقتي حرف ميزند اغلب نگاهي به خواهرش مارسلا، كه روبهرويش نشسته مياندازد. مارسلا جوانترين عضو خانواده كاچيتيني هم مادر چند فوتباليست است؛ ماكسيميليانو 25 ساله كه در تيم فلامينگوي برزيل بازي ميكند. امانوئل 21 ساله كه هافبك تيم مونيخ 1860 است، تيمي كه از جولاي 2008 در ليگ دسته دوم آلمان حضور دارد و برونوي 12 ساله كه به مدرسه فوتبال رناتوسزاريني ميپيوندد، مدرسهاي كه بازيكناني مثل فرناندو ردندو و سانتياگو سولاري دستپروردهاش هستند. مارسلا كاچيتيني ديبيانكوچي مادرخوانده و خاله محبوب لئو است. وقتي او به روزاريو برميگردد، دوست دارد اوقات فراغتش را در خانه خالهاش بگذراند. سليا ميگويد: «ما بايد برويم و آنجا ببينيمش يا با او تماس بگيريم تا بفهميمم حالش چطور است، اما، مطمئنا خواهرم ناز او را ميكشد و بعد امانوئل هم آنجاست. آنها جداييناپذيرند. سليا به ياد ميآورد: «از همان دوران كودكي هميشه با هم توپ بازي ميكردند.» پنج تا پسر بودند: سه پسر من، ماتياس، رودريگو و لئو و دو پسر خواهرم ماكسيميليانو و امانوئل. يكشنبهها وقتي كه به خانه مادرم ميرفتيم، پيش از ناهار همهشان ميرفتند بيرون تا در خيابان بازي كنند. بازيهايشان درهم برهم بود. فوتبال يا تنيس با پا و لئو اغلب با گريه به خانه برميگشت، چون يا باخته بود يا بچههاي بزرگتر گولش زده بودند. مارسلا ميگويد: «همين چند روز پيش بود كه ماكسي داشت درباره آن بازيها با من حرف ميزد و ميگفت وقتي همه برگشتند اينجا در روزاريو همه همديگر را ديدند، او ميخواهد درست مثل سالهاي دور، مسيها مقابل بيانكوچيها بازي كنند.»
و خاطرهها ما را به سوي مادربزرگ مسي ميبرد. سليا از غذاهاي خوشمزه او، كلوچهها و جمع شدن خانواده در يكشنبهها و شور و هيجان براي فوتبال ميگويد. او بود كه بچهها را سرتاسر جلسات تمرينشان همراهي ميكرد. او بود كه پافشاري ميكرد تا اجازه دهند ليونل من بازي كند. در حالي كه سنش خيلي كم بود. در حالي كه از همه كمسنتر و ريزتر بود. چون او هميشه جثه كوچكي داشت. آنها ميترسيدند ليونل زير پا له شود، آسيب ببيند، اما مادر من نميترسيد. او تاكيد ميكرد: پاس بدهيد به ليونل، به اين پسر كوچولو پاس بدهيد، او كسي است كه گلها را به ثمر ميرساند. او بود كه ما را متقاعد كرد براي مسي كفش فوتبال بخريم. مايهتاسف است كه او نميتواند امروز نوهاش را ببيند. او وقتي لئو 10 سالش بود درگذشت. اما كسي چه ميداند، شايد از آن بالا ميبيند كه ليونل به كجا رسيد و براي نوهاش كه خيلي دوستش داشت، خوشحال است.
اما لئو چطور فوتبال را آغاز كرد؟ از چه كسي ياد کرد؟ همه مهارتهاي خارقالعاده او از كجا نشات ميگيرد؟ آيا ريشه ژنتيكي دارد؟
من نميدانم، از پدرش، از برادرش، از پسرخالههايش. همه اعضاي خانواده ما هميشه عاشق فوتبال بودهاند. من هم طرفدار فوتبال بودم. فوتباليست ايدهآل من؟ مارادونا، كار و گلهايش را با هيجان بيشتري دنبال ميكردم. او يك آدم بيفرهنگ اما در اوج بود. وقتي او را ديدم، به او گفتم: «اميدوارم پسرم يك روز فوتباليست بزرگي بشود، و شما ميتوانيد به او آموزش دهيد.» و ببين چه اتفاقي افتاده، مارادونا حالا سرمربي تيم ملي آرژانتين است. (اين كتاب سال گذشته منتشر شد، زماني كه مارادونا هنوز سرمربي آرژانتين بود.) توقفي در داستان: موبايلي كه روي ميز است شروع ميكند به زنگ زدن. سليا عذرخواهي ميكند و ميرود كه به تلفن جواب بدهد. در اين مدت مارسلا به موضوع كوكئكي لئو برميگردد: «او باورنكردني بود، حتي قبل از اينكه پنجساله شود، ميتوانست طوري توپ را كنترل كند كه از عهده كس ديگري برنميآمد. او عاشق فوتبال بود. هر شوتي را به دروازه مقابلش ميزد، آنقدر كه اغلب همسايهها از او ميخواستند كمي رحم داشته باشد.»
سليا تلفنش را خاموش كرده است. او مينشيند و به نشانه تاييد، سرش را تكان ميدهد. «بدترين تنبيهي كه ميتوانستيم با آن بترسانيمش اين بود: امروز نميروي تمرين. نه مامان، خواهش ميكنم، واقعا بچه خوبي خواهم شد. اذيت نكن، قول ميدهم. بگذار بروم بازي كنم. آنقدر خواهش و اصرار ميكرد تا متقاعدم كند. لئو، نه بچه كجخلقي بود، نه تنبل. هميشه پسر خوبي بوده است، ساكت و خجالتي، درست مثل امروز.»
این ستون را پنجشنبهها دنبال کنید