آب روي آتش يا آبروي آتش
آبت را بنوش
اين گدازههاي سينهات
كه واژه ميپزند
از سيمهاي خاردارِ «َالَخليل» گذشتهاند
از زيتون زارهاي «رامالله»
اين واژههايي كه ديرپزند
از ميدانهاي مين «كرانه» گذشتهاند
ازديوارهاي «اورشليم»
آبت را بنوش «ابومازن»
و شاخه زيتونت را زمين مگذار
كه «بلدِ امين»
از اين همه ناامني خسته است
حتا عصاي ِ موسي كه روي «مين» مانده است
و مهر مسيح و َرحمِ محمد
و دست كودكان «رَفح»
كه روي ِ ديوارها مشق ميكنند
خسته است
و پاي بيوههاي....
خانهات را بردهاند
به ضرب ِ سكههاي قلب
خاكت را،
به سعد ِ «ستاره داود»
بانكهاي ِ «منهتن»
پر از ديوارِ «ندبه» است
لا اقِسم بهذا اَلبَلَد
اما قسمات ميدهم
به تفنگات كه ديگر نميخواند
«فريسيان» فريبات ندهند
شاخهي زيتونات را زمين مگذار
و آبت را «عباس»
بِاَبي انتَ وَامي
يا «ابومازن»
آبت را بنوش.

یک شعر از برزو گوران
برزو گوران: