كوشيدهام در داستانكهايم، شناختي از زن را تجسم بخشم كه در موقعيت پيراموني با هويتي بزك نشده، زندگي ميكند، كار ميكند و در كنش و واكنش فردي و اجتماعي است. بنگريم به اين زنان زنده و عادي و كمتر ديده شده در برابر و كنارمان. اين عكسهاي فوري از زنان جامعهمان را كه سالها پيش نوشتهام، قرار است در كتابي چاپ كنم. تكههايي از آن را براي روزنامه شما ميفرستم.
صبحها از درد استخوان كه از جواني داشتم، به زحمت از تخت بلند ميشوم. گاهي كه از درد كشيدن خسته ميشوم ميگويم: ميشه فقط يه روز بدون درد از جام بلند شم. يك روز بدون درد، بايد خيلي خوب باشه. ولي اين فكرها چه فايده دارد. به زحمت از تخت پايين ميآيم، خود را به آشپزخانه ميكشانم. راه كه ميافتم يادم ميرود دردي دارم. تمام روز راه ميروم و كار ميكنم. آخر شب جلوي تلويزيون مينشينم تا خستگي در كنم. اغلب وسط سريالهايي كه از صبح منتظر ديدنش هستم، با سر پايين افتاده خُرخُرم بلند ميشود. هر شب شوهرم مرا از خواب بيدار ميكند كه:
پاشو برو توي تختت اينجا كه جاي خواب نيست.
از خواب ميپرم و ميپرسم:
راستي آخرش چي شد؟
پسرم خندهكنان ميگويد: مامان ولش كن. شما كه از اولش خواب بودي.
ميگويم: چه بيسرو ته.
دوباره به خواب ميروم. وقتي آخر شب كه همه رفتهاند وخوابيدهاند جلوي تلويزيون روشن، از درد گردن بيدار ميشوم فكر بيدار شدن فردا صبح با آن همه درد مرا از خوابيدن در اتاق خواب بيزار ميكند.
دلم نميخواهد به تختم بروم. لابد فكر ميكنم اگر روي مبل بخوابم استخوانهايم كمتر درد ميگيرند.

دردهاي ما زنان
آسیه جوادی (ناستین): زنان واقعي كه ما دوروبرمان ميبينيم در داستانها و رمانها تا چه حد به درستي تصوير شدهاند؟ وقتي زني در مقام قهرمان داستان قرار ميگيرد، غالبا از واقعيت عادي به موقعيتي خيالي و فراواقعي ارتقا مييابد.