چيزي كه مرا به تعجب واداشت حرفهاي اميرعلي نجوميان بود كه از او بهعنوان استاد دانشگاه شهيد بهشتي ياد شده. تجربه به من ميگويد كه اگر يك استاد دانشگاه در رشتهي ادبيات، نتواند حرف خلاقانهاي براي گفتن داشته باشد، اما لااقل ميتواند در چارچوب خواندهها و با استناد به حداقليترين درك از آنچه در كلاسهاي درس، خوانده است حرف بزند. من انتظار ندارم آقاي نجوميان، روايت داستان از زبان چند شخصيت را پليفوني بداند. يعني واقعا او تلقي اينچنيني از پليفوني يا همان چندصدايي دارد؟ پس تكليف رويكرد باختين به جنايت و مكافات داستايوسكي چه ميشود؟ نيازي نيست كه بگويم دارم كار خارقالعادهاي ميكنم وقتي ميخواهم توضيح دهم، اين مبتذلترين دريافت از بحث پليفوني است. چطور آقاي نجوميان نميداند كه چندصدايي در ادبيات، به معناي وجود ديسكورسهاي متفاوت در يك اثر و با يك مخرج مشترك است، يا چطور نميداند كه چندصدايي به معناي بروز نگاههاي متفاوت در ذهن يك شخصيت است؟ وقتي شخصيتهاي يك رمان در فصلهاي مختلف هركدام براساس روايت خودشان فكر ميكنند، اين اسمش پليفوني نيست. اين فقط يك تمهيد ادبي است. در اينجا هر شخصيت يك صدا دارد. اينكه هر شخصيتي يك صدا داشته باشد و به تعداد شخصيتهاي رمان، صدا وجود داشته باشد، ابتداييترين اصل روايي است. يعني پيش از آنكه باختين و ديگران درباره پليفوني حرف بزنند، تمام آثار چندصدايي بودند؟ براساس اين فرض غلط، پس همه آثار چندصدايي هستند، و اگر همه چندصدايي باشند، ديگر مشخصهاي به نام چندصدايي وجود ندارد. در اواسط دهه هفتاد كه بازار شعر و تئوري شعر داغ بود، يك شاعر مجموعه شعري منتشر كرده بود به نام «چهار دهان و يك نگاه». آن وقت مدافعان شعر و تبعا خود او اصرار ميكردند كه اين شعر پليفونيك است! همانموقع هم نقدهاي استواري بر اين نگاه شد. البته من آن كتاب شعر را كتاب بدي نميدانم، اما پليفونيك نيست. اشكالات اساسي نظرات نجوميان به همين يك مورد ختم نميشود. او ميگويد: «رابطهاي كه در اين متن وجود دارد، نه بهطور كامل عيني است و نه ذهني و نوعي رابطه بينامتني است. » جلالخالق! اين تعريف از بينامتنيت را من اولينبار است كه ميشنوم. بينامتنيت يك مفهوم پيچيده در حيطه نظريه ادبي است و طبيعتا نميتوان در اين مجال كوتاه تعريفش كرد، كه در اين صورت به همان بيراههاي خواهم رفت كه آقاي نجوميان در آن گام گذاشته است. اينكه خيلي راحت فكر كنيم، خب چيزي كه بين ذهن و عين هست، كلمه بينامتنيت برايش مناسب است، نهايت كمدانشي است. بينامتنيت، استراتژي يا تكنيك نوشتن نيست آقاي استاد دانشگاه! نوعي قرائت و رويكرد به متن است كه ميتواند در هر متني آن را رديابي كرد. پيشتر از هم نقدي بر رمان «لبه تيغ» نوشتم و هم با نويسندهاش مصاحبه كردم. بنابراين حرف تازهاي درباره اين كتاب نداشتم. اما متاسف شدم وقتي ديدم يك استاد دانشگاه كه بايد منشاء دانش – نه لزوما خلاقيت هم- باشد، اينچنين سطحي و بدون احساس مسووليت نسبت به كلماتي كه به زبان ميآورد، در يك جلسه نقد براي واكاوي يك اثر شركت ميكند. هرچه باشد اميرعلي نجوميان، استاد دانشگاه است ديگر!

سوءتفاهمهاي استاد دانشگاه در نشست نقد رمان «لب بر تيغ»
مجتبا پورمحسن: من مخالف صددرصد رمان «لب بر تيغ» حسين سناپور نيستم. اما وقتي ماحصل نقد و بررسي اين رمان را در نشست باشگاه كتاب خواندم، بسيار متعجب شدم. تعجبم از حرفهاي سناپور نبود، چراكه هم او آدمي است كه كمترين نقدي را برنميتابد و هم اينكه در اين جلسه حرفهايي زده كه به نظرم معقول است. نقدناپذيري سناپور البته ربطي به رمان «لبه تيغ» ندارد، ممكن است آدم، نقدپذير نباشد، اما نويسندهاي بزرگ هم باشد و اثر خوبي هم خلق كند.