اين حكيم بزرگ كه بعدها موثرترين چهره در علم و فلسفه جهان اسلامي شد و القابي مانند شيخالرئيس، حجهالحق و شرفالملك به او دادند، از آغاز كودكي استعداد و شايستگي عجيبي در فراگرفتن علوم مختلف داشت. از آنجا كه پدرش عبدالله سخت در تعليم و تربيت او ميكوشيد و خانه وي محل ملاقات دانشمندان دور و نزديك بود، ابنسينا تا 10 سالگي تمام قرآن و صرف و نحو را آموخت و آنگاه به فرا گرفتن منطق و رياضيات پرداخت. استاد وي در علم رياضيات «ابوعبدالله ناتلي» بود. پس از آن نزد «ابوسهيل مسيحي» به يادگيري طبيعيات و مابعدالطبيعه و علم طب مشغول شد. در 16 سالگي در همه علوم زمان خود استاد بود؛ جز در مابعدالطبيعه؛ آن هم بهصورتي كه در متافيزيك ارسطو آمده بود و با آنكه 40 بار تمام اين كتاب را مطالعه كرده بود، نميتوانست آن را بفهمد. تا اينكه به شرح فارابي بر اين كتاب دست يافت و توانست مسائل دشوار آن را درك كند. هنگامي كه ابنسينا به 18 سالگي رسيد، ديگر احتياج به خواندن و فراگيري هيچ علمي نداشت، چرا كه همه علوم را فرا گرفته بود و تنها لازم بود فهم خود را لحاظ عمق افزايش دهد تا آموختههاي خود را بهتر درك كند. در اواخر عمر خود يكبار به شاگرد مورد توجه خويش، جوزاني گفت، در تمام مدت عمر، چيزي بيش از آنچه در 18 سالگي ميدانسته، نياموخته است. مهارت ابنسينا در علم پزشكي و توانايي وي در معالجه حاكم آن زمان، موجب شد مورد محبت حاكم واقع شده و در دربار، موقعيت بسيار خوبي داشته باشد. ولي به سبب آشفتگي اوضاع سياسي در ماوراءالنهر، زندگي بر ابنسينا در زادگاهش دشوار شد و او ناچار بخارا را به مقصد جرجانيه و سپس گرگان ترك گفت. در سال 403هجري قمري، پس از پشت سر گذاشتن سختيها و مشكلات بزرگي كه در اين سفر با آنها مواجه شد و حتي چند تن از دوستانش را در ميان راه از دست داد، از كوير شمال خراسان عبور كرد. بنا به گفته منابع معتبر، ابنسينا در اين سفر با عارف و شاعر مشهور «ابوسعيد ابوالخير» ملاقات كرد. وي آرزو داشت كه «قابوس بن وشمگير» را كه حامي نامدار علم و ادب بود، در جرجان ببيند، ولي هنگامي كه به جرجان رسيد، قابوس بن وشمگير از دنيا رفته بود. چون از اين حادثه دلشكسته شد، مدت چندين سال در دهكدهاي عزلت گزيد. سپس در فاصله سال 405و 406 هجري قمري به ري رفت. در اين هنگام آلبويه بر ايران فرمانروايي داشتند و افرادي از اين خاندان در ايالات مختلف حكومت ميكردند. ابنسينا مدتي در دربار فخرالدوله در ري درنگ كرد و سپس از آنجا براي ديدار يكي ديگر از فرمانروايان اين خاندان، شمسالدوله به جانب همدان به راه افتاد. اين سفر براي ابنسينا بخت بلندي داشت، چرا كه پس از رسيدن وي به همدان، او را براي درمان امير شمسالدوله كه بيمار شده بود و تمامي پزشكان از معالجه وي ناتوان بودند، دعوت كردند. بوعلي توانست شمسالدوله را معالجه كند و به همين دليل چنان تقربي نزد وي پيدا كرد كه عهدهدار منصب وزارت شد و مدت چند سال تا هنگام مرگ امير، عهدهدار اين وظيفه سنگين بود. پس از مرگ شمسالدوله بخت از وي روي گردانيد و چون از ادامه خدمت در منصب وزارت خودداري كرد، او را به زندان افكندند. در زندان كتاب مشهورش «شفا» را به رشته تحرير درآورد. پس از مدتي توانست از زندان فرار كند و با لباس درويشي از همدان گريخت. ابنسينا از همدان به اصفهان رفت كه مركز بزرگي از علم به شمار ميرفت و سالها بود كه آرزوي ديدار آنجا را داشت. در اين شهر مورد توجه علاءالدوله قرار گرفت و مدت 15 سال با آسايشخاطر در آن شهر زندگي كرد. او در اين مدت، چندين كتاب مهم نيز نوشت و حتي به ساختن رصدخانه پرداخت. اما اين آسايش براي وي دائمي نبود، چراكه يك بار اصفهان در معرض حمله مسعود غزنوي يعني فرزند سلطان محمود غزنوي قرار گرفت و در اين حمله بعضي از آثار مهم اين حكيم بزرگ از ميان رفت. اين امر ضربه بزرگي براي وي بود و علاوهبر آن، بيماري قولنج نيز آزارش ميداد. به همين دليل، دوباره به همدان بازگشت و به سال 428 هجري قمري و در 57 سالگي در اين شهر از دنيا رفت و در همان جا به خاك سپرده شد.
ابنسينا را بيشتر بهعنوان يك فيلسوف مشايي ميشناسند كه عقل را در كانون تاملات خويش قرار داده و هيچ اعتنايي به اشراق و عرفان نميكند. از اينگونه تفاسير كه ابنسينا را يگانه وفادار به عقل محض ميشناسند، فراوان است. اما در اينجا ميخواهيم به يك تفسير استثنايي از ابنسينا كه او را سرسلسله اشراق و عرفان در تمدن اسلامي ميداند، اشاره كنيم. تفسير هانري كربن از ابنسينا كه در كتاب «ابنسينا و تمثيل عرفاني» او آمده، از اين نظر يك تفسير منحصربهفرد است. در ادامه گوشههايي از اين تفسير را با هم ميخوانيم.
نبايد فراموش كرد آثار ابنسينا، با آثار بزرگ مكتب باطني اسماعيلي كه نامهاي پرآوازه ايرانيان چندي به آن منسوب است، همزمان بود و اميدواريم كه آثار اخير، به تدريج، مقامي را كه شايسته آنهاست، در تاريخهاي فلسفه پيدا خواهند كرد. پدر و برادر ابنسينا، به مذهب اسماعيلي بودند. خود او، در شرححال خودنوشت، به كوشش آنان براي پيوستن او به دعوت اسماعيلي اشاره كرده است. درست است كه ميان عالم ابنسينايي و جهانشناسي اسماعيلي شباهت ساختاري وجود دارد، اما با اين همه، فيلسوف، از پيوستن به حلقه آنان ابا كرد. در عوض، اگر ابنسينا از پيوستن به تشيع اسماعيلي تن زد، اما استقبالي كه از او، درباره اين اميران شيعي همدان و اصفهان شده، دستكم، مويد تعلق او به تشيع امامي است. اين همزماني، افقي را وسعت ميبخشد كه چهره معنوي ابنسينا در آن ظاهر ميشود. وانگهي، مجموعه آثار ابنسينا، پيچيدگي روح و نظريهاي را به ما ميفهماند كه حكماي مدرسي لاتيني، جز به بخشي از آن پينبرده بودند. درست است كه اين پيچيدگي از اثر عظيم او شفا ناشي شده كه منطق، طبيعيات و الهيات را شامل ميشده، اما نيت شخصي فيلسوف بايد در آن چيزي به كمال ميرسيد كه چنانكه گفته شد، بايد «حكمت مشرقيه» باشد.
در اينجا نظريه ابنسينايي علم مورد توجه است، زيرا علم، نظر به ظاهر آن، از نظريه عمومي عقول ناشي شده است. همچون نوعي فرشتهشناسي به نظر ميآيد و نيز به اين دليل كه فرشتهشناسي، اساس جهانشناسي و مقام و منزلت انساني را نيز معلوم ميدارد. البته فلسفه ماهيت و تقسيم وجود به وجود بالذات و واجب بالغير، در آثار فارابي طرح شده بود. از اين سخن، چنين برميآيد كه تصور «مكتبي» خلقت، به ضرورت از بنياد دگرگون ميشود. خلقت اتفاقي دفعي و ارادي در ازل نيست، بلكه ضرورتي الهي است. خلقت ناشي از نفس انديشه الهي است كه خود را ميانديشد و علمي كه وجود الهي بهطور ابدي از خود دارد، جز همان صادر اول با عقل اول نيست. اين معلول يگانه و آغازين نيروي خلاق كه با انديشه الهي يكي است گذار از واحد به تكثير را با رعايت قاعده الواحد لا يصدر عنه الاالواحد ممكن ميسازد.
از اين عقل اول، كثرت وجودات صادر ميشود، درست به همانسان كه در دستگاه فلسفي فارابي وجودات از تعلق عقل صادر ميشد كه جهانشناسي را به نوعي پديدارشناسي وجدان ملكي تبديل ميكردند. عقل اول به مبدا خود توجه دارد و با تامل در مبدا خود ميپردازد كه وجود عقل اول را به واجب تبديل ميكند. عقل اول همچنين صرف امكان وجودي خود را مورد توجه قرار ميدهد كه به گمان او خارج از مبدا قرار دارد. از نخستين تأمل، عقل دوم، از تأمل دوم نفس محرك فلك اول و از سومين تأمل، جسم اثيري و فوق عنصري اين فلك اول كه بدينسان از ساحت سفلي عقل اول صادر ميشود. اين تامل سهگانه ايجادكننده وجود در ديگر عقول نيز تكرار ميشود تا آنگاه كه سلسله مراتب دوگانه كامل شود: سلسله عقول كروبي و سلسله نفوس فلكي فاقد قواي جسمي ولي داراي قوه خلاقه صرف هستند، يعني فارغ از حواس كه شوق آنان به عقلي كه از آن صادر شدهاند ميل كرده و عقل در هريك از افلاك حركت خاص آن را ايجاد ميكند. بنابراين، انقلابات كيهاني كه هر حركتي از آنها ناشي ميشود، معلول شوقي است كه هرگز از ميان نميرود. اين همان نظريه نفوس فلكي و در نتيجه قوه خيال فارغ از حواس ظاهري است كه ابنرشد بهشدت رد كرد. بر عكس، اين نظريه، نزد پيروان ايراني ابنسينا بسط پيدا كرد.
عقل دهم فاقد قوهاي است كه به نوبه خود، عقلي واحد و نفسي واحد ايجاد كند. ميتوان گفت كه با عقل دهم، صدور بهصورت نفوس انساني كثير انفجار پيدا ميكند، در حالي كه از ساحت ظلماني آن، ماده تحت قمر به وجود ميآيد. همين عقل دهم را عقل فعال ناميدهاند، عقلي كه نفوس ما از آن صادر شدهاند و اشراق آن، صور علمي را به نفوسي كه توانايي بازگشت به آن را يافتهاند، افاضه ميكند. عقل انساني، وظيفه و توانايي انتزاع معقول از محسوس را ندارد. هر علم و تذكري، صادر و اشراقي از فرشته است. همينطور، عقل انساني، طبيعت فرشته را بالقوه در خود دارد. به واسطه وضعيت دوگانه عقل علمي و عقل نظري، «صورت» دوگانه عقل انساني، «فرشتگان زميني» ناميد شدهاند. راز سرنوشت نفوس جز اين نيست. به واسطه حالات چهارگانه، عقل نظري، عقلي كه با فرشته يا عقل فعال اتصال دارد، عقل قدسي ناميده شده است. عقل قدسي، در عاليترين مرتبه آن، همان مورد ممتاز عقل نبوت است.
با توجه به اين مطلب، ميتوان ملاحظه كرد كه در مساله عقل فعال كه از همان آغاز، در ميان شارحان ارسطو اختلاف ايجاد كرده بود، ابنسينا، به دنبال فارابي برخلاف تميستيوس و توماس آكويناسي، عقل مفارق و خارج از عقل انساني را پذيرفت، بيآنكه آن را با مفهوم خدا يكي شمارد. فارابي و ابنسينا، اين عقل را يكي از وجودات عالم ابداع دانستهاند كه وجود انساني، از طريق همين عقل، به آن عالم، بدون واسطه متصل است و نوآوري معرفتي اين فيلسوفان نيز در همين نكته نهفته است. از سوي ديگر، در نظر آنان، مفهوم ارسطويي نفس، بهعنوان كمال اول جسم آلي قانعكننده نبود؛ اين «پذيرش كمال اول» تنها يكي از وظايف نفس است و البته نه وظايف اصلي آن. انسانشناسي آنان، نوافلاطوني است.
با توجه به اين مباني، ميتوان فهميد كه طرح «حكمت مشرقيه»، چگونه با مجموعه نظامي كه از پيش تاسيس شده، مرتبط است. با كمال تاسف، از اين «حكمت مشرقيه»، تنها فقرات و اشاراتي باقي مانده كه پيش از اين ياد شد. از سوي ديگر، دقيقترين تصوري كه ميتوان از آن پيدا كرد، با مراجعه به تعليقات بر اثولوجياي منسوب به ارسطوست. پنج اشاره ابنسينا، از شش مورد ارجاع به «حكمت مشرقيه» به حيات پس از مرگ مربوط ميشود. ظاهرا، همين نظريه بقا، پيش از هر بحث ديگري، مبين حقيقت «حكمت مشرقيه» بوده است.
وانگهي، ابنسينا، راز تجربه شخصي را در رسالههاي سهگانه تمثيلي آورده و بدينسان، ابنسينا، نمونه نادر فيلسوفي است كه كاملا به معرفت نفس خود نائل آمده و رمزهاي خاص خود را ايجاد كرده است. موضوع هر سه رساله، سفر به سوي مشرق عرفاني غايب از نقشههاي جغرافيايي ماست، اما فكر آن را در عرفان ميتوان پيدا كرد. رساله حيبن يقظان شرح دعوت به سفر، به همراهي فرشته نوراني است. در رساله الطير، اين سفر انجام ميشود و مجموعهاي آغاز ميشود كه در حماسه عرفاني حيرتانگيز فريدالدين عطار به زبان فارسي به اوج كمال خواهد رسيد. بالاخره، سلامان و ابسال، دو قهرمان رساله هستند كه در بخش پاياني كتاب اشارات و تنبيهات آورده شده است. اين نوشتهها رسالههايي تمثيلياند و نه كنايي و نبايد اين دو را با يكديگر اشتباه كرد. اين رسالهها بيان داستاني حقايق نظري نيستند كه هميشه ميتوان به زبان ديگر بيان كرد، بلكه مبين چهرههايي هستند كه فاجعه دروني شخصي و رمزآموزي زندگي مجسم ميكنند. رمز، همان اشاره و سكوت است، سخن ميگويد و خاموش است. هرگز نميتوان رمز را براي هميشه توضيح داد؛ رمز، تا حدي شكوفا ميشود كه وجداني، خود را در برابر آن باز كند، يعني آن را رمز استحاله خود قرار دهد.

سرسلسله اشراقيها
مريم كامياب: ابوعلي سينا حكيم، فيلسوف، طبيب و دانشمند بزرگ ايراني كه در جهان غرب به نام «Avicenna» و با لقب «امير پزشكان» شناخته شده، در ماه صفر از سال 370 هجري قمري در شهر بخارا به دنيا آمد.