معصومه میرابوطالبی: گرز به دست از غار بيرون آمد. لبه پرتگاه ايستاد و نيزه جلوي پايش را پرت كرد توي دره.
گرز را بالاي سرش تاب داد و پرتاب كرد. موهاي ژوليده دور گوشهايش را عقب داد و با مشت چند بار به سينه كوبيد و عربده كشيد.
بعد پوست ببري را كه به كمرش آويزان بود باز كرد. به طرف درخت كناري رفت. كوله پشتياش را درآورد و لباسهايش را پوشيد. از كناره كوه پايين رفت و لبه جاده ايستاد.