براي پاسخ به اين سه پرسش، دو مكتب اصلي روششناسي شكل گرفته كه عبارتند از وحدت روششناختي و تفاوت روششناختي كه البته ويژگيهاي اين دو مكتب به صورت تيپ ايدهآل وبري ارائهشده است كه تشخيص تمايزات ميان آنها آسانتر باشد.
ازجمله پيشفرضهاي مكتب وحدت روششناختي، «واقعيت مستقل از ذهن» و «اصالت پديده اجتماعي بهعنوان واقعيت مستقل از افراد» است. بدينترتيب، هدف مطالعه در اين مكتب، نظمهاي تكرارشونده اجتماعياي است كه پيشفرض يكپارچگي واقعيت را در خود نهفته دارد. در اين ميان، گروهي كه به تشابه مباني روششناختي و معرفتشناختي در علومطبيعي و اجتماعي معتقد هستند، تلاش ميكنند به عينيت در علوم اجتماعي دست يابند و به وجود موضع ناظر مستقل بيطرف باور دارند كه البته اين بحث خيلي به چالش كشيده شده و تلاششده بررسي شود كه آيا اساسا چنين چيزي در واقعيت ممكن است يا خير. اين عده به وجود معيارهايي براي تشخيص پرسش و تبيين درست و معتبر از پرسش و تبيين نادرست و نامعتبر باور دارند و تلاش براي به دستدادن پيشبيني در واقعيت اجتماعي، هدفي است كه دنبال ميكنند.
در مقابل معتقدان مكتب وحدت روششناختي، كساني هستند كه به تفاوت ماهوي روشها در علوم طبيعي و علوم اجتماعي باور دارند و معتقدند واقعيت بيروني ساخته و پرداخته ذهن انسان است، گرچه اين رويكرد با رويكرد پديدارشناسانه كانتي متفاوت است و غالبا ناظر بر رويكرد چشماندازگرايانه به واقعيت است؛ به اين ترتيب كه موضع و جايگاه فرد مشخص ميكند كه فرد چه ذهنيتي درباره واقعيت داشته باشد. نتيجه منطقي اين رويكرد در مقابل باور به يكپارچگي واقعيت، به تضاد تفاسير از واقعيت منجر شده و معمولا منتقدان اين رويكرد به اين نكته اشاره ميكنند كه احتمالا نتيجه ناخواسته و غالبا تصريح نشده چنين رويكردي اين است كه درنهايت تفسير كسي مسلط ميشود كه قدرت بيشتري دارد چراكه از ديدگاه منتقدان، با ازميانرفتن مبناي واقعگرايانه براي تمايز ميان تفاسير مختلف از واقعيت، قضاوت ميان اين رويكردها به قدرت واگذار خواهد شد. در چنين نگاهي اگر اساسا چيزي بهعنوان واقعيت اجتماعي هم وجود داشته باشد، حاصل جمع كنشهاي افراد است. همچنين مدافعان اين مكتب به تفاوت مباني معرفتشناختي و روششناختي ميان علوم طبيعي و علوماجتماعي معتقدند و به دليل وجود عنصر آگاهي و معناداري در كنشهاي انساني، براي دستيابي به فهم ذهنيت كنشگر و معناي كنش تلاش ميكنند.
در هر كدام از اين نحلهها رويكردي واژگاني نيز ديده ميشود.در مكتب وحدت روششناختي واژگان كليدي نظم، امر اجتماعي، واقعيت، اعتبار، تبيين و پيشبيني زياد شنيده ميشود. اين در حالي است كه در مكاتب معتقدان به تفاوت روششناختي عموما عباراتي مانند تاريخ، امر تاريخي، معنا، تفسير و فهم به گوش ميرسد.
اگر مكتب وحدت روششناختي را در يك سر طيف و تفاوت روششناختي را در سر ديگر آن قرار دهيم، ميتوان گفت هايك به طيف معتقدان به وحدت روش و گادامر به طيف معتقدان به تفاوت روششناختي نزديكند و ويتگنشتاين جايي در ميانه اين دو مكتب قرار دارد و بسته به تفسير مفسران مختلف، قابليت نزديك شدن به هر دو سر طيف را دارد.
بايد روي كلمه تلفيق در اين بحث بيشتر متمركز شويم. معنايي كه من از تلفيق مراد ميكنم، يك معناي گادامري- ويتگنشتايني است كه ناظر است بر تفسير آراي هر متفكر در افق فكري دو متفكر ديگر به تعبير گادامر يا به تعبير ويتگنشتاين، تلاش براي شكل دادن به يك بازي زباني جديد كه قواعد آن از تلفيق قواعد بازيهاي زباني سه متفكر مورد بحث تشكيل شده است؛ از آنجاييكه ويتگنشتاين كم و بيش به ترجمهناپذيري نسبي بازيهاي زباني معتقد است، بنابراين خيلي نميشود مفاهيم هر متفكر را به مفاهيم ديگري ترجمه كنيم و بگوييم كه مثلا سنت زباني- تاريخي گادامر را بر ميداريم و نظم هايكي را جاي آن ميگذاريم. اين خيلي با الگوي ويتگنشتايني مطابقت ندارد. اگر اين تعريف مفهومي از مفهوم تلفيق را بپذيريم، آنگاه براي ارزيابي امكان تلفيق، بايد به اين نكته توجه كنيم كه تلفيق رويكردها و آراي زماني معنادار است كه آرا و نظريات مورد بحث، نه خيلي از هم متفاوت و نه خيلي به هم نزديك باشند؛ چرا كه اگر اين آرا همه در يك مكتب فكري باشند، خيلي تلفيق معنا پيدا نميكند و اگر هم خيلي با هم تفاوت داشته باشند باز هم تلفيق ناممكن جلوه ميكند. لذا بايد حد معيني از تفاوتها و تشابهات ميان آراي اين متفكران وجود داشته باشد. در بحث از تفاوتها ميتوان تعلق ديدگاههاي هر يك از متفكران موردبحث به سنتهاي فكري، فلسفي متفاوت را مورد توجه قرار داد. اما در شباهتهاي ميان اين مكاتب ميتوان دستكم به شش شباهت ميان رويكردهاي متفكران مورد بحث اشاره كرد. به اعتقاد من وجود يك بستر اجتماعي قاعدهمند در پسزمينه كنشهاي فردي را میتوان بهعنوان نخستين تشابه مورد توجه قرار داد. اين بستر اجتماعي قاعدهمند در آراي ويتگنشتاين بازي زباني نام دارد، در آراي گادامر سنت زباني-تاريخي و در انديشههاي هايك نظم خودجوش. بازي زباني ويتگنشتاين درواقع نوعي فعاليت اجتماعي قاعدهمند است كه در آن كاربرد زبان نقش اساسي دارد و معناي كلمات را برميسازد. در سنت زباني- تاريخي گادامر، گفته ميشود هستي انسان تاريخي است و زباني و فهم جزء جداييناپذير آن است. به اين معنا ما هيچوقت نميتوانيم بيرون از زبان، بيرون از تاريخ و بيرون از سنتي كه زبان و تاريخ شكلدهنده آن است، قرار بگيريم. يعني هستي انساني در درون اين سنت فهم ميشود و قرار ميگيرد و فهمي هم كه انسان از هستي خود دارد در درون اين سنت است.
هايك معتقد است جامعه و نهادهايش بر مبناي اراده آگاهانه ما شكل نگرفته است بلكه بر مبناي عمل ما نظمي شكل گرفته و طي زمان براساس كارآمدي و ناكارآمدي يكسري قواعد حذف شده و يكسري باقي ماندهاند. همين نظم نيز تحول پيدا كرده و همچنان تحول پيدا خواهد كرد. از نظر هايك، كنشگران به صورت فردي نقش زيادي در شكلدهي و تحول اين نظم ايفا نميكنند و به عبارتي قادر به تغيير آن بر مبناي خواست و اراده فردي خود نيستند. به همين دليل است كه هايك آن را نظم خودجوش مينامد. هايك معتقد است آنچه رفتارهاي آدمي را شكل ميدهد، آگاهي و عقلانيت انساني نبوده و بخش عمدهاي از آن، حاصل نظمي است كه از پيش وجود داشته و پس از اين هم وجود خواهد داشت و اين نظم است كه بر كنشها و فهم ما تاثير ميگذارد.
دومين تشابه موجود بين مكاتب مورد بررسي خود را اصالت فعاليت علمي و ناآگاهانه در مقابل فعاليت نظري و آگاهانه ميداند. در بحث ويتگنشتاين كاربرد زبان، در ديدگاه گادامر رخداد فهم و نزد هايك فرهنگ و انتزاع مصداق اين تشابه به شمار ميروند. گادامر معتقد است فهم براي فرد اتفاق ميافتد و اينگونه نيست كه ما بخواهيم و به آن دست پيدا كنيم و در واقع، فهم جزء جداييناپذير وجود آدمي است. به همين دليل هم بيشتر يك فرآيند ناخودآگاه است، گرچه از قواعدي پيروي ميكند. هايك نيز در بحث خود از انسان و تمدن انساني، از غريزه ابتدا به فرهنگ و قواعد و سنت و بعد در آخرين مرحله به عقل ميرسد.
سومين تشابه استعاره بازي است. در هر سه ديدگاه استعاره بازي وجود دارد كه به نظر من نشاندهنده وجهي از عامليت در بستر ساختار است. در واقع، بازي همواره دو طرف دارد، قاعدهمند بوده و بدون وجود بازيكنان بيمعناست. گادامر عمل فهم را يك نوع بازي ميداند و معتقد است متن بهعنوان يك بازيگر در مقابل فرد قرار ميگيرد و به نوعي افق تاريخي متن با افق تاريخي فرد همبازي ميشوند. هايك نيز از نظم بازار بهعنوان بازياي سخن ميگويد كه بازيكنان و قواعد خود را دارد. به دليل ماهيت بازي، نتيجه بازي هرگز نميتواند به صورت كامل قابليت پيشبيني يابد.
از اين گذشته چهارمين ويژگي مشابه آن را آغاز از مبنايي فردگرايانه و در عينحال فراتررفتن از سطح فرد و دستيابي به عينيتي فرافردي از سوي متفكران مورد بحث ميدانم. ويتگنشتاين بر اين باور است كه كاربرد كلمات از سوي فرد براي وجود بازي زباني بنيادي است اما اين كاربرد خود بر مبناي معناداري كلمات در بازي زباني صورت ميگيرد؛ يعني ما كلمات را براساس معنايي كه دارند بهكار ميبريم. در عين حال، بازي زباني عينيتي است فراتر از افراد. به اين معنا كه افراد نميتوانند اراده كنند كه به صورت فردي يا به تعبير ويتگنشتاين به صورت خصوصي، آن را تغيير دهند يا به صورت دلخواه به كارش ببرند. در بحث گادامر، فهم تأويلگر عمدهترين چيزي است كه در افق تاريخي متن وجود دارد و اينها هر دو در سنت زباني- تاريخي اتفاق ميافتند. سنت زباني- تاريخي نيز عينيتي دارد فراتر از افراد. هايك معتقد است كنش فرد بر مبناي تلقي و معناي او از قواعد و نيازها شكل ميگيرد. در اين زمينه او صراحت دارد و گرچه ميگويد نظم خودجوش وجود دارد ولي معتقد است تلقي افراد از اين قواعد است كه هستي آنها را موجب ميشود بنابراين تصور افراد از قواعد و معناي كنششان مهم است و تا افراد تصوري نداشته باشند، هيچ نظمي شكل نخواهد گرفت. گرچه اين تلقي خود تحتتاثير آن نظم خودجوش است.
در ادامه و بهعنوان پنجمين وجهتشابه برمحدوديت شناخت و رد موضع ناظر از سوي هر سه متفكر مورد بحث، تاكيد ميكنم. ويتگنشتاين ميگويد ما همواره از درون يك بازي زباني بازيهاي ديگر را مورد ارزيابي قرار ميدهيم و در واقع هيچ موضع ناظري وجود ندارد كه آن ترجمهناپذيري نسبي بازيهاي زباني نيز پيامد همين عدموجود موضع ناظر است.
و بهعنوان ششمين وجهتشابه ميان آراي متفكران مورد بحث، به اين نكته اشاره ميكنم كه هر يك از اين سه متفكر تلاش ميكنند معياري را براي پرهيز از پيامدهاي نسبيگرايانه موضع قبلي يعني رد موضع ناظر بهدست دهند، فارغ از اينكه اين تلاش درنهايت موفقيتآميز بوده باشد يا خير.
اكنون بايد يك روششناسي تلفيقي از آراي اين متفكران انجام دهيم. به همين منظور پرسشهايي درباره موضوع، روش و هدف را در روششناسي پيشنهادي به بحث ميگذارم. من نظمهاي زباني- تاريخي را بهعنوان موضوع موردتوجه قرار ميدهم. ازجمله ويژگيهاي اين موضوع، ناممكن بودن شناخت كامل و تحوليبودن نظم است كه تغييراتي بسيار كند و تدريجي دارد. ويژگي ديگر اين الگو قاعدهمندي آن است كه بر مبناي يكسري قواعد انتزاعي عمل ميكند. چهارمين ويژگي آن اين است كه ماهيت اين نظم از جنس نظم حاكم بر بازي است. از سوي ديگر، فهم و كنش افراد در اين نظم، تحتتاثير دو عامل است: يكي قواعد حاكم بر نظم و ديگري مهارت افراد و البته همين عامل اخير يعني مهارت افراد در كاربرد قواعد حاكم بر نظم كه امكان پيشبيني كامل كنشهاي فرد را ناممكن ميسازد.
در مورد پيشفرضهاي روششناختي اين الگوي تلفيقي با موضوع نظم زباني- تاريخي بايد بگويم اولا هر نوع مطالعه اين نظمهاي زباني - تاريخي از افراد آغاز ميشود و انكشاف و تصور آنها از معناي كنش خودشان كه در اغلب موارد اين تصور و معنا بيان نشده و ناآگاهانه است. در واقع، مهم است كه بدانيم افراد از كنش خود چه معنايي دارند گرچه افراد لزوما نميتوانند معناي كنش خود را به ما بگويند. دوم اينكه مشاركت محقق در فرآيند اجتماعي مورد تحقيق، خود نوعي بازي در نظم زباني- تاريخي است. به همين دليل موضع محقق موضعناظر بيطرف نيست. بنابراين شما مجبوريد در فرآيند اجتماعي آن نظم زباني وارد شويد تا به فهم برسيد و در بازي براي فهم بايد جايگاه خود را نيز در آن بازي پيدا كنيد. علاوه بر اين، من معتقدم اعتبار نظم زباني- تاريخي كشف شده دروني است. يعني كسي كه كاملا بيرون از نظم زباني- تاريخي است، نميتواند جز معيار انسجام، معيار ديگري براي ارزيابي اعتبار نظم مورد انكشاف داشته باشد.
آخرين پيامد روششناسانه رويكرد تلفيقي، ترکیب روشهاي مطالعه براي دستيابي به وجوه بياننشده نظم مورد مطالعه است. به نظر ميرسد اين روششناسي تلفيقي، تلفيق روشهاي موردمطالعه را هم ميطلبد و ما نميتوانيم مثلا فقط به مصاحبه فكر كنيم. چون بخش عمده كنش افراد بيان ناشده است. بنابراين با مصاحبه، مشاهده مشاركتي يا به عبارتي وارد بازي شدن در كنار استفاده از دادههاي آماري و ديگر تكنيكها و روشهاي تحقيق، ميتوان قواعد انتزاعي حاكم بر نظم را كشف كرد و به واسطه اين دادهها، به هدف علوم اجتماعي كه انكشاف (انكشاف به معناي هايكي – گادامري كلمه) يا به عبارتي آشكار كردن نظم زباني- تاريخي پنهان و قاعدهمنديهاي آن است، دست يافت.
* مدرس فلسفه روش
در دانشگاه علم و فرهنگ

درآمدي بر روششناسي تلفيقي در علوم اجتماعي
دكتر بهاره آروين: «روششناسي علوم اجتماعي» و «تلفيق» را بهعنوان دو عبارت كليدي بحث خود، قرار میدهم. روششناسي در علوم اجتماعي به سه پرسش اصلي پاسخ ميدهد كه موضوع علوماجتماعي، روش علوم اجتماعي براي مطالعه آن و هدف علوماجتماعي را شامل ميشوند.