شما سالها دغدغه کارگردانی نمایش ویتسک را داشتهاید، به عنوان اولین سوال در این باره توضیح میدهید که چه چیز این متن تا این اندازه توجه شما را به خود جلب کرده بود؟ از طرفی گمانتان درباره این موضوع که علی رغم درخواستهای مکرر شما، مجوز این نمایش صادر نمیشد، چیست؟
اهمیت این نمایشنامه در تئاتر جهان بیشتر به دو دلیل است؛ از سویی ساختار مدرن این اثر که در دو قرن پیش همه قواعد نمایشنامهنویسی را شکست و بدعتگذار نگارشی آزاد برای صحنه شد، به عبارتی آغازگر مدرنیسم در ادبیات دراماتیک بهخصوص مکتب اکسپرسیونیسم شد و تأثیرات آن در آثار نمایشی قرن بیستم چشمگیر بود، آثار وده کیند، کایزر، ارنست تولر و برتولت برشت ـ بهخصوص نمایشنامه «آدم آدم است» یا «ننه دلاور» او ـ که همگی میراثدار بوشنر هستند، این تأثیرات را حتی در آثار دورنمات و مولر و هانتکه هم میبینیم. اهمیت دوم این نمایشنامه درونمایه آن است. بوشنر قهرمانهای اثر خود را از لایههای زیرین جامعه انتخاب میکند و بدون تصنع و تکلف در زبان، زندگی فلاکتبار دوران سیاه آلمان را تصویر میکند، دوران فقر و فلاکت اقتصادی و سرکوبهای اجتماعی پس از 1815 ميلادی در سراسر اروپا و به ويژه کشور آلمان که پس از شکست انقلاب دوم فرانسه در 1814 پادشاهان و فئودالها به قدرت بازمیگردند، دوران گرسنگی و تنگدستی و بیماری، دورانی که حتی گوته و شیلر این نمایندگان رومانتیسم انقلابی هم تاب نیاوردند و به دوکهای وایمار تمکین کردند و در قصرهای خود نشستند و دست به نگارش آثار فاخر زدند. اما گئورگ بوشنر یک انقلابی ماند و مدافع حقوق بیقید و شرط انسانی شد، چنانکه تحت پیگرد قرار گرفت و برای سرش جایزه چندصد هزار مارکی تعیین کردند. نمایشنامههای بوشنر و بهخصوص «ویتسک» درواقع آیينهاي است از زندگی ديروز برای امروز.
شما این نمایش را پیش از این در دانشگاههای تئاتری دراماتورژی کرده و اتودهایی را براساس آن ارائه داده بودید و این در حالی است که هماکنون «خسرو حکیم رابط» به عنوان دراماتورژ این نمایش حضور دارند، چرا؟
خب، آقای حکیم رابط شناخت فراوانی از نمایشنامهنویسی و بهخصوص تجربه زندگی دارد، حتی پرسناژهای آثار او به بعضی شخصیتهای بوشنر نزدیک است. هنر دراماتورژی هم فقط به معنای بررسی و کندوکاو تاریخی متن نیست، مهمتر از آن پیدا کردن جنبههایی از هزارتوی متن است در همخوانی با زندگی امروز، تا آنجا که با حذف و روتوش و ویراستاری جدید متنی برای گروه اجرایی تنظیم کند. به قول لسینگ، پدر دراماتورژی جهان دراماتورژ بايد بتواند با اصلاح متن در راستای ديدگاه گروه و اهداف كارگردان، در آمادهسازی اجرا بكوشد.
به نظر میرسد همه ما به نوعی دچار سرنوشت «ویتسک» هستیم، شاید بسیاری با این نمایش احساس همذاتپنداری کنند و البته تعدادی دیگر نیز نه، خودتان فکر میکنید که ضرورت اجرای این نمایش در تهران سال 90 چیست؟
آشنایی با زندگی مردم قلمروهای دیگر در زمانهای دیگر، به قول آقای حکیم رابط آشنایی با آلمان زمانه بوشنر، زمانه تاختن لودگان و تردامنان بر ذهن، زندگی، سرنوشت و حتی سرشت ویتسک و ویتسکها. به اعتقاد من بوشنر مثل يک نقاش با چند حرکت تند قلممو شخصيتی را ترسیم کرده که در مقام سربازی ساده و عامی و همینطور به عنوان پدر کودکی نامشروع همواره مورد سرزنش قرار میگيرد، در آن زمان شخصيتهايی نظير ويتسک و ماری ـ در دوران فئوداليسم اروپاـ جزو شهروندان قانونی يا «بافرهنگ» محسوب نمیشدند و دارای هيچگونه حقوقی هم نبودند. حتی بعضی از کليساها هم اين قشر از مردم را نمیپذيرفتند چه رسد به برگزاری مراسمی برايشان مثل غسل تعميد يا ازدواج. حاکميت بهطور مطلق در دست چند قشر بود: اشراف، شاهزادگان، مالکان، افسران، پزشکان و حتی روشنفکران. اما مردم عامی که ترکيب وسيعی بود از کشاورزان، دهقانان، خردهفروشان، سربازان، ولگردان و... جزو طردشدگان جامعه محسوب میشدند و مورد آزار دائمی قرار میگرفتند و جسم و روح و ناموسشان در خطر بود و با آنها مثل حيوانات دستآموز يا آزمايشگاهی رفتار میشد. خب، ويتسک هم مثل همه آنها نمیتواند به جنگ سياهی اطرافش برود، چون تنهاست. همهچیز زندگی را از او دزدیدهاند، حتی عشق و شرافت انسانیاش را، خب، زد و خورد بیفايده است، چون حریف نیست، چون هر چه «بزند» به قول خودش باز هيکلهايی اسفنجیشکل و قارچآسا از زمين سبز میشوند، در نتیجه او «خودزنی» میکند، مگر نه آنکه ماری از آن اوست، مگر نه آنکه او و ماری يگانهاند و به عبارتی ماری خود اوست، بنابراين ويتسک کوتاهترين و موثرترين راه را برمیگزيند: «خودزنی»، کشتن ماری. به عبارتی هر دو قربانی هستند، هم قاتل و هم مقتول؛ قربانیهای جامعهای فاسد و بیمار. میوه یک جامعه سیاه و کور چیزی نیست جز فساد و جنایت.
با وجودی که این نمایش جزو اولین کارهای مدرن تئاتر جهان است و در عین حال نمایشنامهای شناختهشده نیز هست، اما به نظر میرسد سرشار از نگاه خاص شما و همچنین آقای حکیم رابط است. طبیعی است هر کارگردان نگاه خاص خود را به اجرای هر اثری داشته باشد، اما مخاطب گاهی مدام در مواجهه با این ماجرا قرار میگیرد که این نمایش را یک کارگردان ایرانی به تصویر کشیده است. منظورم حال «ایرانیزه»کردن به آن معنا نیست، اما به هر حال در این باره توضیح میدهید؟
به گمانم این پرسشتان را به روشنی پاسخ دادم. اما توجه داشته باشيد که اين نمايشنامه واسطهاي است تا ما به ژرفای انديشههای بوشنر و حقيقت نابتری که در لابهلای سطرها و پس حوادث پنهانند پی ببريم. به اسرار بیشمار زندگی مثل عشق، مرگ، آرزو، تنهایی، رستگاری و... وگرنه جنايتی که ويتسک در این اثر مرتکب میشود اهمیت چندانی ندارد، بسيار ساده و معمولی است، حتی در قياس با پيچيدگیهای «قتل» در مثلا نمايشنامه «مکبث» يا «ريچارد سوم» ناچيز و پيشپا افتاده است. حتی با حوادثی که در جوامع امروز جهان دائماً اتفاق میافتد برابری نمیکند؛ حتی با حوادثی که در جامعه کنونی ما رخ میدهد، بهطور مثال فروش عروس 13 ساله به داماد 80 ساله در روستايي در اطراف زاهدان که با فرار دخترک، برادرش او را پیدا میکند و به قتل میرساند. آنچه در این نمایشنامه اهمیت دارد به اعتقاد من ويتسک با همه کوتهفکری و جنونزدگیاش نمیخواهد بيش از اين در گنداب زندگی فرو رود. در پس ظاهر کاملا آرام و خونسردش توفانی برپاست.
یعنی از نظر شما جنایتی که به دست قهرمان این نمایش انجام میشود توجیهپذیر است؟
ببینید، بذر خشونت و ويرانی در سراسر اين درام پاشيده شده، از سوءظن گرفته تا انتقام و درنهایت جنون و جنايت. و همه اینها توجیهپذیر نیست، اما همه این ناهنجاریها معلول جوامع ایستا و خفقانزده است. هاينر مولر نمايشنامهنويس مشهور آلمانی نظر انتقادی جالبی درباره اين نمايشنامه و پرسناژ اصلی آن دارد، او میگويد: ويتسک زخمِ باز است. ويتسک در جايی که گورِ سگ قراردارد زندگی میکند، سگ ويتسک نام دارد. او هنوز هم ریش سروان خود را میتراشد، هنوز هم ماری خود را با عشقی پوکشده عذاب میدهد. به اعتقاد من ویتسک یک قهرمان نیست، ضدقهرمان است، نشانهای است نمونهوار از خشونت کور و قربانی بربریت و بیعدالتی وحشیانه. به همین دلیل قتل و عصیان او به روش شکوهمند و اشرافی «اتللو» نیست که خيانت همسرش را در گفتاری فاخر و فضايی مجلل به مکافات برساند، نه، او به شکلی وحشيانه، مضحک و تنگدستانه با کلامی پريشان و لحنی زخمین معشوقهاش را در دشتی دورافتاده به قتل میرساند. جنايتی عوامانه که ما هر روزه در صفحه حوادث روزنامهها شاهدش هستيم، یا در برخی آثار گوگول، لوپه دووگا يا چخوف. تفاوت بوشنر با نویسندگان همعصرش در این است که او زندگی مردم فرودست را در این نمایشنامه انعکاس داده است، مردم ظلمدیده و تنگدستی که حتی آلمانی را غلط صحبت میکردند، آداب و معاشرت نمیدانستند، در اعماق اجتماع میزیستند، فراموش نکنید انتخاب چنین شخصیتهایی به عنوان قهرمان آثار ادبی در آن دوران معمول نبود، حتی مذموم بود. ببینید، در سراسر اين نمايشنامه حتی يک انسان انديشمند که درست حرف بزند وجود ندارد. سروان نماينده حاکميت و جامعه سياه آن دوره است. حتی خود ويتسک هم کسی است که توانايی حل مسائل خود را ندارد، او اگر از قشری فرهيخته بود اولا گماشتهای ذليل و بیدست و پا نمیشد و ثانياً ماری را نمیکشت، آنهم به اين شکل فجيع و ابلهانه، که پيش از قتل حتی کلمهای هم درباره گناه ماری با او صحبت نکند.
شما سروان را نماینده حاکمیت در آلمان قرن هجدهم میدانید ولی روی صحنه آن جدیت و قدرت لازم در بازی و میزانسن دیده نمیشود.
توجه داشته باشید که اجرای ما از این اثر به هیج وجه ناتورالیستی نیست، چه در طراحی بازی، چه در طراحی صحنه یا طراحی نور. بهطور مثال شما کلبهای را میبینید در حال سقوط، یا ریلی دایرهوار که ابتدا و انتهایی ندارد و بر آن واگنی به تکرر میچرخد، همچنین ساختار گروتسک شخصيتهای نمايشنامه که پیش از ما خود بوشنر به خوبی چهره واقعی و در عين حال مضحکشان را تصوير کرده است. سروان يک بيمار ماليخوليايی است که به قول دکتر، تيمارستان انتظارش را میکشد، سروان موجودی سرد و خشک و بیروح و افسرده است که به جز خود هيچکس را دوست ندارد، نه دکتر را، نه ويتسک را، نه زن و نه فرزند را؛ شايد بتوان گفت او فقط و فقط مهره يا چرخی از ماشين حاکميت مستبد است و با چنين پايگاه قوی اجتماعی، بیترديد خود شيفتگی و جاهطلبیاش چند برابر افزون میشود. به همين دليل هرچه ويژگیهای او را درراستای همين تحليل در اجرا پررنگتر و تيپيکالتر نشان دهيم شخصيتهای ديگر هم مثل ويتسک برجستهتر خواهند شد.
این نمایشنامه همانطور که خودتان نیز اشاره کردهاید، قرار است سال آینده که دویستامین ساگرد تولد بوشنر است، در چندین تالار تئاتر مطرح اروپایی اجرا شود. شاید قیاس معالفارق باشد، با این حال فکر میکنید اجرای این نمایش به کارگردانی شما در تالار مولوی میتواند در میان این اجراهای متفاوت چه حرفی برای گفتن داشته باشد؟
شاید بهتر باشد در این مورد تماشاگران و منتقدان اظهارنظر کنند. اما سطح اجراهای ما از نمایشنامههای دیگران شاید در حیطه تجهیزات فنی ضعیف باشد اما در درک و ارائه صحنهای آنها کمتر نیست.
رویکردتان در این اجرا بیشتر بر تصویر متمرکز است تا متن، چرا؟
خب، هنر امروز جهان به طرف اشکال بصری میرود، همانطور که در هنر نقاشی وجه تجسم و تصویر بر روایت پیشی گرفته، در هنر تئاتر هم تلاش میشود وجه حرکت و تصویر نسبت به کلام برتری یابد. به همین دلیل من با گروهم سعی کردیم نسبت به کارهای قبلی تجربههای جدیدی داشته باشیم؛ در حیطه عناصر بصری بهخصوص صحنهپردازی، نور، موسیقی و هنر بازیگری.
در این اثر نمایشی بازیگرانی چون جعفر والی و هوشنگ قوانلو و پرویز بزرگی حضور دارند که علیرغم تواناییهای انکارناپذیرشان، در این سالها کمتر بر صحنه تئاتر حضور داشتهاند. دلیل انتخاب این افراد را میگویید.
این عزیزان همیشه با من بودهاند و حضور موثرشان در کنار من و بازیگران جوان و استعداد آموزنده و شوقبرانگیز بوده. بدون تردید محققشدن همه ایدههای این اجرا ثمره شیفتگی و پشتکاری تکتک افراد گروه در طول چهار ماه تمرین است.
گروه سرانجام بدون عقد هیچگونه قراردادی به صحنه رفت، این نگرانتان نمیکند؟ بهخصوص اینکه مرکز هنرهای نمایشی حتی در تسویهحساب با گروههایی که دارای قرارداد هم هستند، مشکلات بسیاری را به وجود میآورد.
بیشتر از ما باید خود حضرات نگران باشند که ممکن است در تاریخ تئاتر از آنان به نیکی یاد نشود.

کلبهای را میبینید در حال سقوط
ناصر حسینیمهر که پنج سال پیش با ترجمه و ایده اجرایی «ویتسک» نوشته گئورک بوشنر به ایران آمد، سرانجام امسال توانست این نمایش را روی صحنه ببرد. سمابابایی: اجرای نمایش «ویتسک» که اولین نمایشنامه مدرن و اپیزودیک جهان است، سالهاست دغدغه این کارگردان و مدرس تئاتر است که تاکنون نتوانسته بود مجوز لازم برای اجرای این اثر را دریافت کند. دراماتورژي اين نمايش با خسرو حکيمرابط است و بازيگران آن عبارتند از جعفر والي، علي بيغم، پريزاد فرزانه، پرويز بزرگي، هوشنگ قوانلو، رزگار خاطري، عباس منتظري و پوريا سلطانزاده.