کنجکاو این بودم که چرا درخت به این بلندی و مقاومی با بادهای محلی سرنگون شده است؛ به نزدیکیهای ریشه درخت رفتم. با دقت که به درخت نگاه کردم داخل آن را خالی دیدم. درخت بلوط از درون پوسیده بود. همین پوسیدگی سبب سرنگونی بلوط پرابهت شده بود. یادم میآید مردی چهارشانه با قدرت بدنی بالا همیشه خودش را با درخت بلوط مقایسه میکرد و میگفت من بلوطم. او یک بلوط واقعی بود که حرف میزد. راه میرفت و غذا میخورد. آن مرد یک انسان با ویژگیهای درخت بلوط بود. وقتی اما در خانواده این مرد اختلاف افتاد او از درون پوسید. موهایش سپید شد. چین و چروک بر صورتش نشست. پشتش پیش از پیری خم شد. یک شب آن مرد پرهیبت و قدرت خوابید و هرگز بیدار نشد. همسایهها میگفتند سکته کرده است. پیری دانا اما نکته جالبی گفت. درخت را کرم از درونش میخورد و میپوساند. باد و باران و بوران و توفان و برف و... از بیرون نمیتوانند درخت را بشکنند. این کرمهای درون درخت است که سبب شکستن آن میشوند. در هر جامعهای که باشی بیرون از خانه با همه نوع آدم سر و کار داری آدمهایی که بعضیهایشان تخریبیاند و همانند باد و باران و بوران و توفان و برف و... عمل میکنند درون خانه را باید ساخت تا پوسیده نشوی. بلوط هم که باشی اگر کرمی به درون نفوذ کند سقوط میکنی. درون وقتی محکم شود بیرونی هر چقدر که تخریبی عمل کند راه به جایی نمیبرد.
درخت بلوط و مرد قدرتمند
عارف واحدناوان: درخت بلوط سرزمین من سر به فلک کشیده بود. من با گامهای کودکانهام هرروز از زیر این درخت رد میشدم تا به مدرسه برسم این شاید بیشباهت به یک جوک نباشد من اما به دلیل ترس از بلندی هرگز از زیر درخت به نوک آن نگاه نمیکردم. بلوط سرزمین من بلندترین درختی است که تابهحال دیدهام یک روز اما در مسیر بازگشت از مدرسه و در روزی که بادهای گرم فصلی (گرمیجا وا) میوزید نعش درخت را بر زمین دیدم.