محمدرضا شکیبا:
پاییز
باران و باد و صولت سرما و صاعقه
ناباورانه موکب پاییز سر رسید
گلها و برگها، لرزان و بیقرار
تکتک ز شاخسار درختان جدا شدند
باران ناگهانی عصری که میگذشت
بر پیکر صبور درختان هجوم برد
اما دریغ و درد
این قطرههای سرد
دیگر نوید زایش و رویش نمیدهند
بیچاره برگها
با حسرتی که منبعث از عشق و زندگی است
تا لحظه جدا شدن از شاخه درخت
باور نمیکنند که پاییز آمده است.