همیشه دیر رسیدی
همیشه دیر رسیدی
همیشه در انتظار قطار بعدی
نیمکتها تردید ترا جابهجا میکردند
همیشه در لیست انتظار پرواز بعدی
فرودگاه در قلب من قدم میزد
همیشه... همیشه... همیشه دیر رسیدی
فصل درو آسمان مزرعهات
پر از چینه دانهای پرندگان سیر
اما سفره خالی من
خواب نان را میدید!
همیشه دیر رسیدی
دیر... دیر... دیر آنقدر دیر
که ساعت از صبوری من تندتر دوید
صدایم درد گرفت و رنگ از موهایم پرید
ماهی... تنگ بلوری را دریا ندید
سبزه... خودش را جنگل ندید
سفره هفتسین من از جنس سنگ شد
و زنی دیگر از من بلند شد
زنی که دیگر شبیه من نبود!
آه لطفا سنگینیات را از شانههایم بردار
من هرگز برفهای سرت را
پارو نخواهم کرد!
باید
باید در تو میمردم که مردم
باید در تو میرفتم که رفتم
باید در تو... تو میشدم که شدم
حالا آمدهای مرا از که پس بگیری
از خودت!
فقط باش
وقتی از چهارسو بر تو
بادهای نامساعد میوزد
من از چهارسو
بیوقفه بر تو ترانه دست تکان میدهم
تو روئینه تن از عشق من میشوی
شتابت را سوار میشوی
و از من دور میشوی
من فراقت را درد میشوم
مشت به جان میکوبم و سر به ساحل
و مینویسم به روی تمام صخرهها
هر کجا میروی برو
ولی فقط باش

سه شعر از نسرین بهجتی
نسرین بهجتی: