نویسنده: ماناشا آناند/ مترجم: مریم کهنسالنودهی: روی در نوشته شده بود: «دفتر کارآگاهان خصوصی فلین و دانی». یکی از مشتریهایم که داشت از در بیرون میرفت، لحظهای مکث کرد و گفت: «تاحالا شریکتون رو ندیدم، اون دوتا شمایین دیگه؟»
به عکسی نگاه کردم که داشت بهش اشاره میکرد. سرم را به نشانه تصدیق تکان دادم و گفتم: «عکس من و اونه تو اردوگاه تابستونی 82 اگه اشتباه نکنم... شاید هم 83.» سرم را خاراندم و ادامه دادم: «چند وقتیه رفته مرخصی، اما خواستم از اون هم تشکری کرده باشم.» چندان هم دروغ نگفته بودم. اگر او هنوز زنده بود هم لابد از تبولرز یا هر کوفت دیگری افتاده بود توی خانه. همیشه یک دردی توی وجودش داشت، حتی تو دوازده سالگی.