به لطف تبلیغات رایگان و همهجانبه صداوسیما که میتوانست پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران را هم شکست بدهد، دیگر کسی در ایران نیست که از موضوع شادی پس از گل و حرکات غیراخلاقی دو بازیکن تیم پرسپولیس خبر نداشته باشد. معمولا اخبار سیاسی ایران درصدر اخبار رسانههای خارجی قرار میگیرد ولی وقتی دو روز پس از مسابقه تیتر اول اخبار در سایت «یاهو» به تیم پرسپولیس اختصاص یافت، شوکه شدم. حتی نویسنده در گزارش خود نوشته بود که ایران سالهاست برای بهبود مسائل و مشکلات اخلاقی در فوتبال خود تلاش میکند ولی تاکنون موفق نشده است. آش به حدی شور شده که نویسنده این سایت که معمولا تحلیلهایی نهچندان عمیق درباره اخبار عامهپسند منتشر میکند، متوجه عدم موفقیت ایران در پاکسازی فضای اخلاقی فوتبالش شده ولی مسوولان و کارشناسان کشورمان خیر.
بعد از گذشت چند هفته از این واقعه و بحثهای بسیاری که در تمام رسانهها و از همه زاویهها؛ کارشناسی شده یا غیرکارشناسی و احساسی، انجام گرفت دیگر علاقهای برای نوشتن درباره آن نداشتم اما خبری که چند روز پیش منتشر شد و جهان ورزش را تحت تاثیر خود قرار داد، بهانهای شد برای اینکه این دو واقعه را با هم مقایسه کنم. خبر این است که یکی از مربیان راگبی (فوتبال آمریکایی) در آمریکا از کار خود اخراج شده است. اما او یک مربی عادی نبوده است. پیرمردی است که از نظر اعتبار همپای آلکس فرگوسن در جهان فوتبال است. جوپاترنو پس از 46 سال سرمربیگری و پیش از آن 15 سال مربیگری، از تیم راگبی دانشگاه Penn state اخراج شده، یک تیم دانشگاهی و نه یک تیم در لیگ حرفهای آمریکا.
در تصاویر پخش شده، او پدربزرگ مهربانی است که در کنار همسرش برای طرفداران دست تکان میدهد. اما دلیل اخراج اسطوره اخلاق و معلم هزاران دانشجوی ورزشکار در کشوری که ظاهرا مهد بیاخلاقی است، چیست؟
9 سال پیش، او وقتی متوجه آزار و اذیت جنسی هشت کودک بهوسیله یکی از مربیان زیر دستش میشود، او را برکنار میکند و موضوع را به مسوولان و ریاست دانشگاه گزارش میدهد. حالا پس از 9 سال و فاششدن موضوع، او به این دلیل که فقط به مسوولان دانشگاه اطلاع داده و به پلیس خبر نداده، به همراه رئیس دانشگاه از طرف هیات امنای دانشگاه اخراج شده و تحقیقات جنایی نیز ادامه دارد. از قوانین بسیار سختگیرانه آمریکا برای کودکآزاری آگاهم و به ضرورت شغلی با موارد متعددی از این عمل شنیع و دردناک برخورد کردهام و حساسیتهای جامعه را درک میکنم، اما دلیل اخراج آقای «پاترنو» گزارش دادن به مقامات مافوق و نه پلیس است؛ کاری که شاید بسیاری از افراد جامعه هم آن را انجام میدادند. اما آقای پاترنو، با بسیاری از افراد جامعه تفاوت دارد و خودش هم این تفاوت را میداند. در آمریکا و بسیاری از کشورهای اروپایی که پر از مظاهر غیراخلاقی از نظر ما هستند، همه میدانند که شهرت، محبوبیت و ثروت، مسوولیت هم به همراه میآورد. او کسی بوده که سالها والدین با اطمینان کامل فرزندانشان را برای آموزش به او میسپردند. او نباید کمنقص بلکه باید بینقص باشد تا الگوی جامعه باقی بماند و خودش بهتر از هر کسی میداند که کوچکترین اشتباه که برای هر فرد دیگری ممکن است به آسانی قابل چشمپوشی باشد؛ برای او در حکم فاجعهای تمامعیار و به قول رسانهها «رسوایی» است. البته او در تمام این 61 سال مراقب بود و وظیفه خود را به نحواحسن انجام داد ولی با اشتباه فرد دیگری، او نیز به پایان زندگی حرفهای خود رسید. حالا این خبر را با خبر شادی گل بازیکنان تیم پرسپولیس مقایسه کنید و برخورد جامعه و رفتارها و هیاهوی ایجادشده اطراف آن. از شاهکار برنامههای خبری تلویزیون که بگذریم به برنامه ظاهرا حرفهای «90» میرسیم. آقای فردوسیپور در یکی از ضعیفترین برنامهها و موضعگیریهایش، در دوشنبه پس از واقعه، با شتابزدهترین قضاوتها و تحریککنندهترین الفاظ، همه بینندگان را تشویق به دیدن صحنههای پخششده در اینترنت میکرد و از سوی دیگر بهطور مداوم منت میگذاشت که برای حفظ حرمت خانوادهها و جامعه، فیلم این صحنهها را پخش نمیکنیم. وقتی رئیس کمیته انضباطی فرمان صدور حکم را دوشنبه هفته آینده اعلام کرد با اعتراض گفت که چرا آنقدر دیر؟ و مگر همه چیز واضح و مشخص نیست و خلاصه هر دو نفر را تا پای چوبه دار برد. اما در برنامه هفته بعد و با خوابیدن سروصداها، برنامه را بهطور کامل به ریشهیابی این معضلات اختصاص داد و به صورت واضح سعی در جبران داشت؛ برنامهای با این مضمون کلی که آنها نه ابلیسند و نه قدیس (به قول آقای حاجرضایی) و باید بهطور اساسی و زیربنایی با این مسائل برخورد کنیم. از این دست اظهارنظرهای عجولانه و به فاصله اندک عقبنشینی همهجانبه را در تمام مسائل جامعه و از همه اقشار بسیار دیدهایم. برخی کشورها سفارشهای اکید به رعایت اخلاق پهلوانی و همچنین الگوهای اخلاقی را ندارند یا چنان به آنها تاکید نمیکنند. آنها مفاهیم پیچیده و مهم و گاه دستنیافتنی مانند غیرت و تعصب به پیراهن را ندارند. آنها قانون احترام به قانون و لزوم اجرای آن را برای همگان دارند. آنها به ورزشکاران خود بهعنوان نمادی از جامعه که به شدت مورد توجه مردم و بهاصطلاح زیر ذرهبین هستند و از آنها الگوبرداری میشود، میآموزند که اخلاق حرفهای چیست و در صورت تخطی از قانون، چه عواقبی در انتظار آنهاست. آنها میآموزند که در قبال پولی که میگیرند و شهرتی که دارند، باید چگونه رفتار کنند و وظیفه آنها در جامعه چیست. صحبت از غیرت، تعصب و اخلاق پهلوانی نیست، آنها یاد میگیرند قانون برای همه یکسان است و چه بسا برای مقامات بالاتر و مسوولیتهای سنگینتر، مجازاتهای سختتری در انتظار است و به دلیل مناسبتهای مختلف ملی و مذهبی قابل تغییر و بخشش نیست. در تمام دنیا ورزشکاران، هنرمندان، سیاستمداران و سایر افراد مشهور آموزش میبینند؛ آموزشی در تمام زمینهها تا مکمل آموزش دوران کودکی و نوجوانی و احیانا برطرفکننده ضعفها و کاستیهای آنها باشد و این آموزش وظیفه سیستم و جامعه است. باشگاههای بزرگی مانند منچستریونایتد، رئالمادرید یا بارسلونا برای بازیکنان بزرگ خود، معلمهای مختلف در تمام زمینهها غیر از ورزش استخدام میکنند تا نحوه لباس پوشیدن یا صحبت کردن در جامعه را به کریستیانو رونالدو ، وین رونی یا مسی بیاموزند.
اصول این آموزشها هم مانند تربیت کودک است که شامل تنبیه، تشویق و نادیده گرفتن است. البته با ظرافتهای خاصی که ویژه هر سن و هر شغل است. تشویق برای انجام کار درست فراتر از وظیفه فرد است وگرنه برای انجام صحیح هر وظیفهای کسی را تشویق نمیکنند. نادیده گرفتن برای کارهایی است که معمولا برای جلب توجه و رسیدن به امکاناتی بیش از حق واقعی فرد، انجام میشود ولی خلاف قانون هم نیستند. این رفتارها در صورت تنبیه یا تشویق تقویت میشوند و با نادیده گرفتن به تدریج از بین میروند. تنبیه هم برای انجام کار خلاف قانون و اخلاق است اما باید خصوصیاتی داشته باشد. باید قابل اجرا باشد (مانند ریختن اسید در چشم برای قصاص که غیرعملی است) و متناسب با جرم مرتکب شده باشد (برای جرم ورزشی، کسی را اعدام نمیکنند) فرد خاطی باید دقیقا بداند برای چه کاری و براساس چه قانونی تنبیه شده و این قانون از قبل به او آموزش داده شده باشد و بداند بیدلیل و به هر مناسبتی بخشیده نمیشود؛ مهمترین نکته تعادل در اجرای این سه اصل است.
حال کلاه خود را قاضی کنیم و ببینیم سیستم و جامعه ما به ورزشکار، هنرمند و دیگر افراد سرشناس خود چه داده که در مقابل از آنها اخلاق حرفهای طلب میکند؛ به جز شهرت و ثروت یکشبه و کاذب و تنبیههای بیدلیل بخشیده شده و گاه بیش از اندازه سختگیرانه. هر زمان هم که از انجام رفتاری از سوی شخصی شوکه میشویم، بلافاصله او را به یاد الگوهای مذهبی و فضایل اخلاقی، غیرت و تعصب میاندازیم و از مجازات سخت و سنگین میترسانیم و در نهایت چند میزگرد و کار ظاهرا کارشناسی. اما ببینیم ما چه کسانی را و بر چه اساس و قوانینی برای آموزش آنها از دوران کودکی و نوجوانی برگزیدیم و کشورهای دیگر چه افرادی را؟ آیا مربیان ما در تمام مقاطع پایه و حرفهای از معیارهای اخلاقی و علمی برخوردارند و توانایی و صلاحیت آموزش به نوجوانان و جوانان ما را در همه ابعاد دارند؟ وقتی فرگوسن کفش را، سمت در دیوید بکام پرتاب کرد و عکس پیشانی بخیه شده او تا مدتها در صدر اخبار بود، او هیچ اعتراضی نکرد. همه مطمئن بودند که حتما دلیل قانعکنندهای برای این کار بوده زیرا «فرگوسن» به غیر از مربی، پدر دوم و شاید هم اول بازیکنان «منچستریونایتد» است و نتیجه آموزشهای او، زندگی آرام «بکام» و خانوادهاش در میان اوج شهرت، ثروت و هجوم رسانههاست. ما به افراد سرشناس و محبوب خود چه دادهایم که از آنها توقع الگو بدون را داشته باشیم. به قول هموطنان اصفهانی: «شما یک پل به من نشان بدهید، من سیوسه پل را به شما نشان میدهم.»
* عضو کمیته رسانه انجمن روانپزشکان ایران
[email protected]

اخلاق ما و اخلاق آنها
دکتر حامد محمدیکنگرانی: ما عادت داریم به افراط و تفریط. سوراخ سوزن و در دروازه. گاهی چنان به سادگی از کنار واقعهای میگذریم که انگار اصلا اتفاقی نیفتاده و حتی آن را از بیخ و بن منکر میشویم و گاهی چنان فریاد وامصیبتا سر میدهیم که تصمیم میگیریم به یکباره تمام نابسامانیهای اخلاقی دنیا را از بین ببریم و برای این کار معمولا خاطیان را به شدیدترین مجازات ممکن محکوم میکنیم تا درس عبرتی برای دیگران باشد و از این پس کسی جرأت انجام کار غیرقانونی و غیراخلاقی را نداشته باشد.