مترسک
از جنگ، خاکریز دوم، سنگر سوم
نامه با پستچی میرفت
برادر سربازم مرده بود در جنگ جهانی اول
اونیفورم پدربزرگ روی جالیز
با مترسک پاچه بر باد داده
مادر کلاه سربازی میبافد
نامه میرفت در عصب سیم تلگراف
برادرم مرده بود در جنگ جهانی دوم
پدر رو به ابرها فریاد کشید: گردان به جای خود.
نامه میرفت از تیرگی به تیرگی
از روی برفها برفراز میشد
در پیچ جادهها گم
پدر سبیلهای چخماقیاش را عینهو پدربزرگ تاب داد
نامهی برادرم با پستچی میرفت
مادر حلول کرده بود در گیسوان بید
پریشیده بود زلفهاش در باد
پدر سفرهی خالی را پیش کشید.
برادرم در جنگ جهانی چهارم با پستچی محله دعوای سختی کرد.
شب ناتمامی بود
ماه از تنگهی مارو بالا میرفت
برفراز میشد از بامی به بامی
برادر سربازم مرده بود در تمامی این سالها
مترسک با اونیفورم پدربزرگ
سفرهی خالی پدر را نگهبانی میکرد.

یک شعر از شاعر درگذشته علی نجفی
علی نجفی