کبریت دیگری برداشت. اگر کبریت خاموش شود مادر بزرگ هم میرود اطراف او پر از کبریتهای سوخته بودند و روز بعد او پیش مادربزرگش رفته بود.
همه ما داستان دخترک کبریتفروش را شنیدهایم. داستانی که با هر بار شنیدش مو را به تن راست میکند. اگرچه خرید چند کبریت از این دخترک پایان داستان را متفاوت میکرد و زندگی او را از خطر نجات میداد اما امروزه در واقعیت باید چه کرد؟ آیا مشکل این دخترکها و پسرکها با خرید کبریت و... حل میشود؟ آیا این داستان در جامعه ما اتفاق نمیافتد؟ به این قضیه چطور باید نگریست و بهعنوان یک شهروند وظیفه ما در قبال این مسائل چیست؟
از کودکی که کبریت میفروخت پرسیدم اگر تمام کبریتهایت را بخرم به خانه میروی؟ جواب داد بله.
در خیال اینکه با فروش کبریتها به خانه باز میگردد و وقت دارد که درس بخواند تمام کبریتها را خریدم. اما شگفتزده شدم وقتی روز بعد او را کمی دورتر در حال فروش دسته گلی دیدم در حالی که دیگر برای فروش گلهایش به من اعتنایی نکرد.
همیشه برخورد با متکدیان و فروشندههای خیابانی نوعی تردید در ما پدید میآورد که چه باید کرد؟ آیا باید به آنها پول پرداخت کرد؟ چقدر؟ نتیجهاش چیست؟ استقبال از این افراد تنها به آنها میآموزد آنچه را که نیاز دارند در دیگران جستوجو کنند و منتظر بخشش از دیگران باشند و به والدین آنان ثابت میکند که فرزندانشان بهعنوان نانآور در خیابانها بهتر از یک دانشآموز در مدرسه عمل میکنند. آیا این کودکان ذاتا روش درخواست و گدایی را میدانند؟ قطعا نه اما آیا این شهروندان هستند که آنها را ترغیب به ادامه این کار میکنند؟
این نکته مورد پذیرش است که صددرصد با کمک به این افراد زندگی آنها برای یک یا دو روز بهتر میشود. اما مشکل آنها حل نمیشود. زیرا دستهای پنهانی در کار است که از آنها بهرهکشی میکنند این قضیه در مورد کودکان که به آن کار عادت میکنند جدیتر است. یک مساله در مورد کودکان مهمتر است و آن اینکه هرچه مبلغ بیشتری به آنها داده شود آنها بیشتر از درس و مدرسه دور میشوند و این احساس در والدین آنها یا کسانی که از آنها بهرهکشی میکنند ایجاد میشود که آنها در خیابان بهتر عمل میکنند. آنچه به این افراد داده میشود هیچ منفعت طولانیمدتی برای آنها ندارد. با عادتدادن آنها به راحتطلبی و به دست آوردن پول با درخواست از دیگران و بدون کار آنها به جرائمی مانند دزدی و... نیز ترغیب میشوند. بسیاری از این کودکان وابسته به گروههای خلاف هستند که آنها را صبح برای گدایی در خیابان رها و شبها آنها را جمع میکنند. اما چگونه میتوان به آنها کمک کرد و به جامعه آسیب نرساند؟ این را بدانید که با پولدادن به این افراد به آنها کمک نمیکنید و بیشتر زیانبار خواهد بود تا سودمند.
برای آنها وسایل تحصیل مانند مداد، دفتر و... خریداری کنید. به موسساتی که از آنها حمایت میکنند کمک کنید. البته وظیفه مهمتر را مسوولان باید برعهده بگیرند. به این کودکان شکلات و شیرینی ندهید زیرا به علت در دسترس نداشتن مسواک دندانهای آنان پوسیده میشود و هزینههای درمان برای آنها بسیار گزاف است. اما واقعیت این است که بسیاری از کودکان به علت فقر به متکدیان خیابانی تبدیل میشوند. و اگر مردم جامعه نسبت به آنها بخشنده نبودند این کودکان امروز در خیابانها نبودند و تعداد آنها روز به روز افزایش نمییافت. آنها با عطوفت مردم جامعه زندگی خود را میگردانند. با کمک به آنها اجازه ندهید که والدین این کودکان از آنها به عنوان یک وسیله برای به دست آوردن پول استفاده کنند. اما واقعا چه باید کرد؟ گاهی دل رضایت نمیدهد که بیتفاوت از کنار آنها گذشت. با کمککردن و بیتفاوت بودن به آنها آسیب میرسانیم پس باید فکر اساسی کرد و مشکل را ریشهای حل کرد.
در اینجا با یک مساله مهم دیگر روبهرو میشویم و آن اینکه بسیاری از مردم برای راضیشدن دل خود و رفع بلاها از روی اعتقادات قلبی به متکدیان کنار خیابان پول میدهند در حالی که این کار نوعی تشویق این افراد به ادامه تکدیگری است و از طرف دیگر پژوهشها نشان میدهد آنها پولدارهایی هستند که دچار نوعی بیماری روانی هستند و به گدایی کنار خیابانها و گرفتن پول از مردم عادت کردهاند.
واقعیت این است که چهره متکدی در کنار خیابانها سیمای شهر را زشت میکند و این نمیتواند زیبنده ملت متمدن ایران باشد. استاندار تهران اما خبر خوبی را منتشر کرد که جای امیدواری دارد. مرتضی تمدن از قول وزیر کشور میگوید که استانداریها موظف شدهاند در بحث تکدیگری وارد شوند و با این پدیده زشت در کنار خیابانها برخورد کنند. به هر حال ما همچنان امیدواریم روزی خیابانهای شهرهای کشور را عاری از هر نوع متکدی ببینیم.

صدقه دادن یا گداپروری کنار خیابانها
سپیده یاسینیان: هوا خیلی سرد بود و برف میبارید. آخرین شب سال بود. دختری کوچک و فقیر در سرما راه میرفت. مقداری کبریت برای فروش داشت ولی در طول روز کسی کبریت نخریده بود. سال نو بود و بوی خوش غذا در خیابان پیچیده بود. جرات نداشت به خانه برود چون نتوانسته بود حتی بک کبریت بفروشد و میترسید پدرش کتکش بزند. دستان کوچکش از سرما کرخت شده بود شاید شعله آتش بتواند آنها را گرم کند یک چوب کبریت برداشت تصویر مادر بزرگش را در روشنایی دید در نور آن مادر بزرگ پیرش را دید.