از احمد پوری و عباس مخبر گرفته تا سهیل محمودی، ساعد باقری و فاطمه راکعی! جوانترها هم که سنگ تمام گذاشته بودند و از هر گروه و سلیقه شعری به احترام بروسان و به دعوت دفتر شعر جوان زیر سقف تنها خانه شاعران ایران آمده بودند تا در کنار اهالی شعر یاد دو عزیز از دست رفته شعر ایران را زنده کنند. دوستان زیادی از گوشه و کنار ایران خودشان را به این مراسم رسانده بودند. گاهی با تعجب دوستی را میدیدم و میگفتم مگر تو الان نباید مشهد باشی؟ مگر تو الان نباید اهواز باشی؟ مگر تو الان نباید مهاباد! مگر تو الان نباید گرگان! مگر مگر مگر، تو تهران چه میکنی؟
همه یک پاسخ داشتند و آن رضا بروسان و الهام اسلامی بود. اما شاید نکته غافلگیرکننده این مراسم حضور خانواده بروسان در میان ما بود. برادر بروسان، مادر بروسان، خواهرش و همینطور مجتبی! پسر بروسان که باقیمانده آن تصادف شوم بود، در جمع حاضر بودند و بار عاطفی حضورشان فضا را بسیار سنگین کرده بود.
در ابتدای مراسم، محمدرضا عبدالملکیان، مدیر دفتر شعر جوان، قطعه شعری خواند و یاد این دو شاعر از دسترفته را گرامی داشت.
سپس علی جهانشاهی، یکی از دوستان بروسان، دو قطعه شعر از رضا بروسان و الهام اسلامی را با حالتی بغضآلود خواند و گفت: اولینبار که رضا را دیدم، 15سالم بود و او 11 سال از من بزرگتر بود. پیش او رفتم و گفتم مجموعه «احتمال پرنده را گیج میکند» را خواندهام و به آن علاقهمند شدهام. رضا بروسان از من پرسید که کدام شعر از این مجموعه را پسندیدهام؛ زیرا رضا اگر درباره شعرهایش تملق میکردی، سریع میفهمید. من به شعری که او نیز دوست داشت، اشاره کردم و رضا با لهجه شیرین مشهدی به من گفت، کنجکاوت شدم؛ از این به بعد رفیق منی.
جهانشاهی در ادامه با بیان اینکه رضا بروسان بهشدت شاگردپرور و رفیقپرست بود، گفت: برای رضا کلمات یک تعداد حروف بیخاصیت نبودند؛ او به حقیقت کلمات دانا بود. کلمات برای رضا، دست، پا و دهان داشتند؛ امیدوارم در دنیای دیگری موازی با این دنیا، دوباره زیستن با رضا بروسان را از سر بگیرم و عطر کلماتش دوباره به زندگیام معنا ببخشد.
این شاعر با بیان اینکه در این روزهای غم از دست دادن رضا بروسان و الهام اسلامی، کلمات برایش طلسم و مسخ شده و نتوانسته مرثیهای برایشان بنویسد، دو قطعه شعرش را که در زمان حیات بروسان به او تقدیم کرده بود، خواند.
در بخش دیگری از این مراسم، ریحان ریحانی که اجرای برنامه را برعهده داشت، به مرور زندگی الهام اسلامی پرداخت و گفت: او سال آخر تحصیل در رشته مترجمی زبان انگلیسی بود و کتاب «دنیا چشم از ما برنمیدارد» اولین و آخرین مجموعه او بود که سال 87 توسط نشر شاملو به چاپ رسید و با همین کتاب یکی از برگزیدگان جایزه کتاب سال شعر جوان شد.
احمد پوری، سخنران بعدی مراسم بود، او مطلبی را درباره روزی که بروسان با او تماس گرفته و از او خواسته است شعرهایش را ترجمه کند، خواند و از ناباوری خود درباره این حادثه سخن گفت.
در ادامه ریحانی کارنامه کوتاهی از فعالیتهای بروسان خواند و اشاره کرد: 90درصد از مجموعه شعر شاعران خراسان که با همکاری بروسان در حال گردآوری بود، با عنوان «اسبها روسری نمیبندند» به اتمام رسیده است؛ اما بروسان با رفتنش، ما را در به آخر رسیدن این مجموعه تنها گذاشت.
آرش شفاعی هم شعری را خواند که هفته گذشته در همین صفحه منتشر شده بود. پس از شعرخوانی او، شعرخوانی بروسان در ویدئوکلیپی نمایش داده شد که بسیار جمع حاضر را منقلب کرد.
ساعد باقری هم که همراه با سهیل محمودی، فاطمه راکعی و افشین اعلا، پس از مدتها در مراسم دفتر شعر جوان حاضر شده و به نوعی کدورتها را به نام بروسان به فراموشی سپرده و جمع را با حضورشان خوشحال کرده بودند، با حالتی متأثر، یاد این شاعر از دسترفته را گرامی داشت و گفت: اولینبار کتابی از او با یک اسم عجیب و غریب به نام «یک بسته سیگار در تبعید» دیدم. اول بیاعتنا بودم و پیش خود گفتم این مجموعه هم از همان مجموعههای اطواری شاعران جوان است و با بیاعتنایی این کتاب را باز کردم؛ اما زمانی که سه سطر اول این کتاب را خواندم، علاقهمند شدم کتاب را با خود به خانه ببرم و دیدم که با یک شاعر بزرگ و یک انسان بزرگ طرفم. سپس سجاد گودرزی و مهرداد جهانگیری شعرخوانی کردند و عباس مخبر، مترجم، در سخنانی با بیان اینکه همه ادیان تعریفی از مرگ دارند و تمام فلاسفه نیز به مرگ فکر کردهاند، سخن گفت و افزود: کار اسطوره این است که آیینی برای مرگ ایجاد کند که شدت اندوه و غم مرگ را برای بازماندگان بگیرد. درواقع، این مراسم همان آیین است که اسطوره برگزار میکند و از شدت این غم و اندوه واردشده بر ما میکاهد.
در ادامه این مراسم، حافظ ایمانی، یکی از دوستان رضا بروسان، قطعه شعری را همراه با دفنوازی خود خواند و سپس هادی خورشاهیان، شاعر، با اشاره به اینکه همسن بروسان است و پدرانشان با هم در جنگ شهید شدهاند، گفت: رضا متولد آذر بود و در آذرماه هم از دنیا رفت. من شهادت پدرم را پس از 20 سال باور کردم. نمیدانم آیا زمانی میرسد که از دست رفتن رضا را باور کنم یا نه.
او در ادامه با بیان اینکه نباید رضا بروسان را به راحتی خرج کرد، توضیح داد: در یک روزنامه مطلبی درباره بروسان نوشته شده بود و او را یکی از شاعرانی برشمرده بودند که میتوانسته به قله اوج شاعری برسد. من از این مطلب خیلی ناراحت شدم. اکنون که رضا از دست رفته، نباید مدام راجع به شعرهای او حرف زد؛ زیرا او شاعر بزرگی بود که جنبههای شخصیتی بزرگ دیگری نیز داشت. بسیاری از دوستان صمیمی خراسانی را که همیشه همراه بروسان بودند، در این مراسم نمیبینم و از همینجا اعلام میکنم، اگر آنها فوت کردند، برای مراسمشان نمیروم.
در بخش دیگری از مراسم نکوداشت، فاطمه راکعی، مدیرعامل انجمن شاعران ایران، از بهت و ناباوری خود از پیامکی که زیبا اشراقی، همسر قیصر امینپور، درباره از دست رفتن این دو شاعر به او داده بود، سخن گفت و افزود: خوشحالم که مجتبی بروسان از این خانواده باقی مانده است؛ زیرا هر زمان که دلمان برای قیصر امینپور تنگ میشود، به دیدار زیبا و آیه (دختر قیصر امینپور) میرویم. اگر آدمها از بین میروند اما من واقعی آنها زنده باقی میماند و این دو شاعر جایی رفتند که خیلیها آرزو دارند در این جایگاه قرار گیرند.
در بخش پایانی این مراسم، علی مسعودینیا، مرتضی حنیفی و جواد زهتاب شعرخوانی کردند و رضا یاوری، یکی از دوستان بروسان، سه قطعه شعر را به ترتیب به رضا بروسان، الهام اسلامی و فرزندشان لیلا تقدیم کرد. سپس افشین علاء، شاعر، یاد این دو شاعر از دسترفته را گرامی داشت. در این مراسم دو ویدئوکلیپ به ترتیب توسط شروین مسگرها و بهار خلیفه و همچنین دفتر شعر جوان آماده شده بود که برای حاضران پخش شد.
در پایان نیز مجتبی بروسان، تنها فرزند بازمانده این خانواده، که در بهت از دستدادن خانوادهاش بود، گفت، شعری را که شب گذشته درباره پدرش و این حادثه تلخ گفته، میخواند:
بیدار شدم
فهمیدم سردرگمیهای پدرم را دارم
میخواستم سوزنی بردارم تا فرو کنم در یکی از بندهای دستم
تا خونی بیاید و این خواب را باطل کند...
دیگر میترسم
دیگر میترسم از خیابانها، جادهها، چراغ قرمزها
من قطعا از خوابش هم میترسم.

دیگر میترسم از خیابانها، جادهها، چراغ قرمزها
پوریا سوری: هر مراسمی که در خانه شاعران ایران برگزار میشود همیشه شلوغ است و جا برای سوزن انداختن نیست. اما عصر چهارشنبه متفاوت بود! شاید بیشترین جمعیتی که میتوانست برای یک مراسم یادبود در سالن این خانه جمع شود گرد آمده بود.