«تهیشدن و فروریختن»، هنگامی رخ میدهد که آدمی جوهرها و گوهرهای انسانی خود را به فراموشی سپرده باشد. ای بسا کسان که در زمان حیات خود با فروریختن و تهیشدن از این ارجمندیها، مرگ را زیستهاند یا میزنید، بیآنکه باور کرده باشند مردهاند.
عمران با به طنز کشیدن مناسبات اجتماعی و فرهنگی و حتی سیاسی درصدد یادآوری انسان به خود او بود. ناجی مخاطبان از مرگ در زمان حیات و تلنگرزدن به مخاطب که به خودش بازگردد. او ضمیر لطیف و فطرت ضمیر جامعه خود بود. بنابراین در حیات خود، انسانی زیست. پاسداشت عمران صلاحی، هرچند در سطور اندک همین سیاهیکاری ضروری است اما حتما کافی نیست. خاصه که طرح بحث و درونمایه زبان و خیال او گرامیداشت این ارجمندی را ضروریتر کرده است.
شاعران، دلنازک عالمند و عشق، حسرت و درد و تیغ و داغ این دل ظریف که گاه میشکند و بر آستان معشوق اشک میشود، گاه میتپد و بر زخمهای جهانی انسان جاری میشود.
عمران صلاحی، در بسیاری از کارهای خود چنانکه از دیگران نیز در سطور مجاور این سیاهه میخوانید، حسرتها، دردها، تیغها و داغها و زخمهای جاری ملت خود را به لبخندهای پریدهرنگی سپرده است و آنها را در تابلوهایی از اجتماعیات و غزلیاتش میتوان به تماشا نشست.
سقف جهان کوتاه است هرچند تا ابدیت هم اگر میرفت، روح عمران میتوانست از آن بگذرد؛ چنانکه گذشت. و این یعنی عزاداری برای خود. خود شاعر، خود عاشق، خود گریستن در طرح لبخندهای عمران.
روحش قرین عشقالهی باد.

لبهایی در چروک زخمهای خندان
مرگ. این کلمه درباره عمران صلاحی بیشک یک طنز یا حتی فکاهی است. این حرف را از سر شعار و تکریم درباره عمران ننوشتم. بهروز قزلباش: باورم این است که عمران و ظرفیتهای فکری و زبانی او، از یک سو و خیال جمعی ملت ما که دائم درباره همه شئون و ارکان زندگی خود در حال ساختن لطیفه و فکاهی و طنز است از سوی دیگر، عمران را زندگی میکند.حالا، گیرم که روزی مرگ از پنجره بسته یا باز به او نگریسته باشد و «زندگی» از دم در، قصد رفتن کرده باشد اما نه آن نگریستن موجب مرگ عمران و نه این رفتن سبب فقدان او شده است.