من تنها خوانندهای هستم که کتاب را خواندهام و بیتعارف، در شروع با اکراه و اطمینان از اینکه با کتابی پر از دستورات خوشبختی و مثبتاندیشی از نوع شرقی آن مواجه خواهم شد. اما فصل اول را تمام نکرده، آنجا که «خوشبختی»، توصیه «عقل» را گوش میکند و از دنیا میرود... شیفته و متحیر و مشتاق، ادامه دادم. ورق زدم و ورق زدم و خواندم تا به فصل آخر و آن جملههای طلایی روحنواز. حالا دیگر مطمئن نیستم «وقتی چراغهای زندگی روشن میشوند» را بهعنوان رمان به شما معرفی کنم یا بهعنوان کتابی که حتما باید بخوانیدش. به دومی مایلترم. به نظرم آنچه خواندم با وجود قصه پرکششاش، متنی نیست که بشود به آن دقیقا گفت رمان. شاید هم ایراد از من است و از تعریفی که از رمان دارم. به نظر من، «وقتی چراغهای زندگی روشن میشوند» و داستان عجیب و غریب و شگفتانگیز آن که پر از خیالات طلایی و رویاگونه است حالتی از تقدس دارد. کلمهها و تفکرات نویسندهاش، سردار ازکان و آنچه قطعا موجب نوشتن این رمان شده، به شعری بلند و معنوی گوشه میزند. کتاب داستان بسیار لطیفی دارد از نیروهای زمینی و فرازمینی. نیروهایی همچون عشقهای بیقید و شرط و کامل و امید که فضایی آرام و لذتبخش را فراهم میکند. «وقتی چراغهای زندگی روشن میشوند» نثری ساده و روان و متمایل به شعر دارد که خواندن آن را ساده و لذتبخش میکند. داستان را تعریف نمیکنم تا بروید بخوانید، اما سفری از اندوه به شادی و امید و آرامش است که تلاش میکند از ورای سیاهیها و تلخیهای زندگی به حقیقت زندگی دست یابد و همین دیدگاه سادگی و لطافتی به آن بخشیده است. میگویند منتقدان ترکیه برای این رمان و نویسندهاش دقایقی ایستاده، دست زدهاند. فصل آخر را که خواندم واقعا دلم میخواست من هم در جمع آن چند منتقد میبودم. شاید به این دلیل که، داستان «وقتی چراغهای زندگی روشن میشوند» درباره چیزی است که این روزها به طرز غمانگیزی نایاب و دستنیافتنی شده. امید، عشق و جادوی زندگی. اصلا زندگی سحر و جادویی هم دارد با اینهمه اندوه و ملالی که از آن مالامالیم و خسته؟ وقتی چراغهای زندگی روشن میشوند به شما ثابت میکند که دارد. این کار را با زبان ادبیات که همه دوستش داریم، انجام میدهد و به شیوهای کاملا جادویی. سردار ازکان از نویسندگان مطرح و مشهور ترکیه است که بعد از پاموک و یاشار کمال قرار میگیرد.

از ورای سیاهیها و تلخیها
فرشته نوبخت: حالا که دارم این چند خط را برای معرفی کتاب مینویسم تا شما را دعوت به خواندن «وقتی چراغهای زندگی روشن میشوند»، کنم، نه منتقدم، نه نویسنده و نه مبلغ.