بی شک بدون شناخت "دیگری" تصویر ذهنی صحیحی از "من" و بدون درک "آنها" تعامل کارآمدی بین "ما" ایجاد نمی شود . اینجاست که مرزهای سیاسی و حتی جغرافیایی کمرنگ می شوند وجامعه می تواند در عین حفظ هویت مستقل و منحصر به فرد خود به اتحادی ذاتی و بنیادین با جامعۀ جهانی دست یابد و با جهان متکثر بشری با نگاهی وحدت بخش به تعامل بپردازد . نگاهی که بر مبنای گفت و گو به عنوان بهترین ساز و کاربرقراری ارتباط و با فاصله گرفتن از هرنوع رفتار خشونت زا می تواند ارتباط بین خود و هویت های مستقل دیگران را پایه ریزی کند و جامعه را از تصلب شرایین و جمود نعشی حاصل ازترس و تقابل با جوامع دیگر برهاند .
با نگاهی گذرا به آنچه گفته شد مفاهیم کلیدی برای قرار گرفتن در چنین مسیر تاریخ سازی خود را نشان می دهند . مفاهیمی چون ; پرهیزاز خشونت ، گفت و گو ، وحدت درکثرت ، تعامل ، پذیرش و.... مفاهیمی هستند که نهادینه شدن آنها در هر جامعه ای می تواند آن جامعه را به آینده ای متعالی توام با رفاه و معنویت امیدوار کند و در یک نگاه کلی جامعۀ جهانی را در مسیری انسانی واخلاقی قرار دهد که زندگی و دوستی را جایگزین مرگ و جنگ می کند وسعادت تمام انسان ها را به عنوان هدف نهایی خود در نظر می گیرد .
این مفهوم را می توانیم دراین جملۀ زیبای" رابیندرانات تاگور " شاعر و روشنفکر معاصر هندی خلاصه کنیم که در جایی می گوید : << تاریخ بشریت می بایستی با همکاری و همبستگی تمام نژادها و اقوام جهان نگاشته شود . >>
واقعیت این است که تاگور در جامعه ای رشد کرده است که به طور سنتی با مفاهیمی چون " تنوع صلح آمیز " و "وحدت در کثرت" آشنا بوده است و آنها را در درون خود نهادینه کرده است . " تنوع در هند همواره نیرویی آفرینشگر بود ه است " ( 1 )
اگرچه در دوره های اخیر فعالیت های روشنفکری معاصرهند با چهره هایی چون گاندی ، تاگور و نهرواز یکسو و نیازجامعۀ جهانی برای تغییر شیوۀ زیست و نوع نگاهش به مقولۀ زندگی اجتماعی و پرسشهایی که درعرصۀ روابط بین انسانها برایش ایجاد شده است ونیازهای جدیدی که برای ایجاد بنیان های یک نظام جدید اجتماعی و یک جامعۀ نوین جهانی ، از سوی دیگر باعث شده است که زمینۀ لازم برای بازخوانی هند به عنوان یک پدیدۀ اجتماعی و الگوی جهانی فراهم شود اما واقعیت این است که این مفاهیم ریشه در سنت های کهن و نحوۀ زیست منحصر به فرد این جامعه دارد . عدم خشونت ، تساهل و تسامح و پذیرش "دیگران" بخشی از زندگی این مردم محسوب می شوند بی آنکه نیاز باشد آنها را به عنوان اخلاق اجتماعی یاد بگیرند . شاید لازم باشد به یک هندی یاد بدهید که قوانین راهنمایی و رانندگی را رعایت کند اما نیازی نیست به او بگویید که باید دیگران را با تمام تفاوتهای فرهنگی ودینی شان بپذیرد و درکنار آنها زندگی کند چرا که او این شیوۀ زندگی را ازاجتماع خود به ارث برده وحتی می توانیم بگوییم گزینۀ دیگری برای انتخاب ندارد . << در هند تنوع همواره یک وظیفۀ دشوار بوده است نه یک موهبت >>. ( 2 )
کثرت بی بدیل فرهنگی و دینی در طول قرن های متمادی نحوۀزیست آن ها را به این سمت و سو سوق داده است . بنابراین اشتباه است اگر بخواهیم این نوع رفتار را از زوایای اخلاقی مورد بررسی قرار دهیم و در آن به دنبال ارزشهای اخلاق اجتماعی باشیم . این روحی ست که جامعۀ هندی در سراسر یک تاریخ طولانی برای جان بخشیدن به پیکرۀ خود درآن دمیده وبرای زنده نگاه داشتن همارۀ خود به آن تکیه کرده است . در یک کلام باید بگوییم این همان "روح هند" است .
"روح هند" عنوان کتابی ست از رامین جهانبگلو فیلسوف ایرانی مقیم کانادا واستاد فلسفۀ سیاسی دانشگاه تورنتو که همیت و تلاش او برای مطالعۀ جامعۀ هندی و خواندن آن به عنوان یک متن گسترده و عمیق از آثار و کارهایی که او در دو دهۀ اخیر انجام داده است کاملا مشخص است . کتابهایی چون : اندیشۀ عدم خشونت ( نشر نی 1378) گاندی و ریشه¬های فلسفی عدم خشونت (نشرنی 1382) ، تاگور وجدان بشر ( نشرنی 1384 ) ودر آیینۀ شرق : گفتگو با اشیش ناندی ( نشر مرکز 1384) و پژوهشهای دیگری که در همین زمینه انجام داده است همگی نشاندهندۀ اهمیتی ست که او برای روح هند به عنوان پاسخی به پرسشهای بیشمار بشر برای بقا و ادامۀ زندگی در جهان امروز قائل است .
روح هند به زبان انگلیسی نوشته شده است و درسال 1389 توسط حسین فراستخواه و زهرا قیاسی ترجمه و به وسیلۀ نشر نی در 206 صفحه و با تیراژ 1500 نسخه منتشرگردیده است .
به طور کلی رامین جهانبگلو پیشنهادات روشنفکری معاصر هند را برای عبورجهان امروز ازبن بست های اخلاقی وحتی سیاسی که با آن مواجه شده است موثر می داند . او در " روح هند " و در همان اوایل کتاب ( 3 ) با نقل پاراگرافی از ادموند هوسرل که نگرانی خود را از آنچه زوال غرب نامیده بیان کرده است در واقع موضع خود و اعتقادی که به وجود بحران در روابط بین انسان ها و جوامع گوناگون در جهانی که تقریبا به طور یکپارچه از الگوهای غربی برای زیست اجتماعی استفاده می کند روشن کرده است .
در ادامه او با نقل و باز تعریف اصطلاح " فولکس گایست " به معنی " روح قومی " از هگل سعی می کند ابهامات احتمالی در بارۀ عنوان کتاب و موضوع اصلی مورد بحث را از ذهن مخاطبش دورکند . " فولکس گایست " یا روح قومی در واقع توانایی یک قوم برای شناسایی خود با سنت های شکل دهنده اش است که با کارکرد روزمرۀ آن قوم به مثابه پیامد یک فرهنگ به ارث برده که آنان را به یک قوم تبدیل کرده است در ارتباط است .
ادامۀ کتاب بسط و گسترش مفید و مختصری ست از اندیشه های مهمترین اندیشمندان و روشنفکران معاصر هندی که سعی می کند در حجمی کم و کلامی کوتاه ، آنها را برای مخاطبینی که با این سمت جهان اندیشه ورزی امروز آشنایی کمتری دارند بازگو کند .
اگرچه کلیدواژه های " روح هند " که آنها را برشمردیم کما بیش در تمام متفکرین مورد اشاره یافت می شود اما این کتاب ، گاندی را با عدم خشونت به مثابه یک بینش و نوعی از زندگی ، جواهر لعل نهرو را با گفت و گوی تمدن ها به عنوان راهی برای برون رفت از بحران سیاسی و اجتماعی جهانی و رابیندرانات تاگور را باروحیۀ اخلاقی اتحاد و اعتقاد راسخش به اهمیت وحدت بشری در مسیر سعادت و صلح می شناساند . مولانا ابوالکلام آزاد هم که برای مسلمانان شناخته شده تر است همچون عبدالغفارخان در تلاششان برای یافتن راهی نمایانده می شوند که اسلام را باجامعه ای که آن مفاهیم را به عنوان اصول بنیادین خود پذیرفته است به همزیستی برسانند .
وینوبهاوه ، راداکریشنان شری اوروبیندو و آناندا کوماراسوامی متفکرین کمتر شناخته شده ای هستند که کتاب روح هند ضمن معرفی آنها و اندیشه هایشان بر اهمیت ناپیدایی که در پایه ریزی اندیشه های هندی از قبیل گفت و گوی تمدنها یا استراتژی عدم خشونت داشته اند انگشت می گذارد .
کثرت فرهنگی هند که بی شک درجهان ما بدیل دیگری ندارد از یک سو ونیاز این جامعه برای دستیابی به نوعی اتحاد ملی که بتواند هند را در ارتباط با سایر جوامع بهعنوان کشوری مستقل و پویا حفظ کند از سوی دیگر ، ایدۀ "وحدت در کثرت " را از یک اندیشۀ عرفانی صرف بیرون کشیده و آن را به عنوان زمینه ای مناسب برای عادت به نوعی همزیستی فرهنگی و بنای اجتماعی متکثر و در عین حال متحد تبدیل ساخته است . << تمدن هند در سرشت خویش نه مذهبی تنگ نظر ، که معنوی گشوده بر دیگران ، در درون خود ، ترکیبی و نه یکپارچه و پایبند به ارزش های تساهل و گفت و گو و همبستگی بشری بود . >> ( 4 )
این تاکید بر یکپارچه نبودن این واحد فرهنگی درواقع بیانگر دغدغۀ بسیار مهمی ست که از اشتباه گرفتن "اتحاد ملی یا جهانی" با "یکپارچه سازی فرهنگی" بیم دارد . اواین دغدغه را با نقل این جمله از تاگور بیان می کند << همشکلی وحدت نیست . آنها که استقلال اقوام د یگر را نابود می کنند ، وحدت همۀ اقوام بشر را از میان می برند >> ( 5 ) . لحن تاگور در این جمله بیشتر به شکلی است که انگار همشکلی و یکپارچه سازی بیشتر محصول دخالت زورمندانۀ عده ای از بیرون فرهنگ های گوناگون است تا نتیجۀ طبیعی زیستن در جهانی متکثر . واقعیتی که مطالعۀ تاریخ آن را روشن می کند و این چنین دغدغه ای را قابل تامل می گرداند .
نسبت میان دین و سیاست مسئلۀ مهم دیگری ست که پرداختن این کتاب به آن با توجه به پیشینۀ ذهنی ما از اندیشه های گاندی طبیعی بود . << گاندی سیاست بدون دین را یک بازی کثیف می داند >> << دین بیش از هرچیز دیگر تحقق حقیقت و سیاست روشی بود برای زیست در حقیقت و برای حقیقت >> ( 6 ) اما برای نزدیک شدن به بینش حقیقی گاندی در این زمینه وپرهیز از برخی سوء تفاهمات احتمالی باید بدانیم که دین برای گاندی سپهری از تعصبات و موهومات نبود او << دین را بیشتر با اخلاق یکی می گرفت تا با الاهیات >> ( 7 ) << رسالت ماهاتما گاندی نه سیاسی کردن دین ، که معنوی کردن سیاست بود >> << از نظر او حقیقت بسیار مهم تر از خود دین بود >> ( 8 ) . با این نگاه است که << فرد می تواند حقیقت خود را بدون رد [حقیقت های ] دیگران در جهان مدرن برسازد >> ( 9 ) و همین مسیر است که در نهایت به رهیافت گفت و گوی تمدن ها و ادیان ختم می شود . گاندی ،نهرو ، تاگور و دیگران با پذیرش گوناگونی برداشت های انسانها از حقیقت دلیلی موجه و قانع کننده برای ایمان راسخ خود به پرهیز از خشونت یافتند و اعمال یکپارچگی دینی را کاری بی مورد و، غیر انسانی و حتی غیر دینی دانستند که جهان بشری نیازی به آن ندارد .
<< راه طلایی دوستی با جهان و نگریستن به کل خانوادۀ بشری به چشم اعضای یک خانواده است . کسی که در میان اعضاء خانوادۀ خود و دیگری فرق می گذارد ، به اعضاء خانوادۀ خود بد آموزی می کند و راه تفرقه و بی دینی را می گشاید >> ( 10 )
مسئلۀ مهم دیگری که بلافاصله مسئلۀ تمدنو نسبت آن با خود مختاری ست ."سواراج" به معنای خودمختاری و"سارودایا" به معنای پیشرفت همگانی کلمات محوری این مبحث هستند . خودمختاری تنها یک مسئلۀ سیاسی نیست و مفهوم انسانی آن به معنای خودمختاری از نیروهای ویرانگردرونی و غرائزی که اجازۀ انجام صحیح وظایف اخلاقی را از انسان سلب میکنند اهمیت بیشتری دارد . << متمدن بودن تمکین از طبیعت زیستی خود نیست بلکه رها کردن خویش از انقیاد سلطه و خشونت است >> .( 11 ) بنا براین می توانیم بگوییم جامعۀ متمدن جامعه ای ست متشکل از انسان های متمدن . انسان هایی که ابتدا خود مختاری را در درون خود تجربه کرده اند وپیشرفت همۀ اعضاء آن << سارودایا >> که نتیجۀ انجام وظایف اخلاقی ست در نهایت به ایجاد جامعه ای متمدن حتی در سطح جهانی ختم می شود . << آزادی راستین صرفا آزادی عمل به آنچه شخص به آن تمایل دارد نیست بلکه اطمینان خاطر داشتن از آن است که آنچه شخص انتخاب کرده ،از حس وظیفه و معرفت نفس منتج شده است >> ( 12 ) . مسئلۀ گفت و گوی تمدن ها و تبیین آن نیازمند پاسخ به این پرسش که فرد در قبال سنت های خود باید چه موضعی داشته باشد . پاسخ پرداخت نقادانه به سنت هاست . << فرد باید به محدودیت ها و مفسده های این سنت آگاه باشد ، علاوه بر این فرد باید آماده باشد به جای این که صرفا سنت های خود را [ملاک قرار دهد ] از سنت های دیگران نیز بیاموزد >> ( 13 ) << حقیقت مستلزم گفت و گوست اما همزمان هدف گفت و گو نیز حقیقت است >> ( 14 )
بحث پیرامون اندیشه های گاندی ، نهرو و تاگور هفت فصل ابتدایی کتاب را در بر می گیرد که به لحاظ حجم نیز بیش از 60 % کتاب را در بر می گیرد . واقعیت این است که تمام جان کتاب در همین هفت فصل نهفته است و حتی عباراتی که بیانگر اندیشه های خود نویسنده هستند را باید در همین هفت فصل جستجو کنیم . عباراتی که ضمن تبیین منویات این فیلسوف ایرانی در زمینۀ مباحث کتاب سعی میکنند برخی پراکندگی های موجود را نیز به نقطۀ اشتراک برسانند . << منطق افراطی گری نمیتواند دریک واحد فرهنگی که گفتمان تنوع صلح آمیز صورت تازه ای از همزیستی را مطرح می کند برای مدت طولانی دوام بیاورد >> ( 15 ) << صلح در دهکدۀ جهانی بیشتر مستلزم طلب گفت و گویی روشنگرانه و رشد یافته میان فرهنگ هاست ، تا تحمیل ارزش های همه گیر و هنجارهای یک تمدن بر دیگران >> ( 16 ) << وظیفۀ بزرگ نسل های اکنون و آینده ، تفکر در آن سوی فرهنگ های تعصب و سوء تفاهم است که مسول آشوب مدنی وخشونت اند >> ( 17 )
اگرچه جهانبگلو در بخش هایی از کتاب سعی بسیار می کند تا با تکیه بر نامهایی چون وینوبا ، راداکریشنان ، کوماراسوامی و اوروبیندو باور عمومی را مبنی بر هژمونی گاندی ، نهرو و تاگور در فضای روشنفکری معاصر هند دست کم تا حدودی کمرنگ کند اما واقعیت این است که در این کار توفیق چندانی نداشته است . انرژی کتاب در فصول بعدی به شدت کاهش می یابد و حتی در 2 فصلی که به مناسبات اسلام وهند و اندیشه های ابوالکلام آزاد و عبدالغفارخان می پردازد نیز به اندازۀ بخش های ابتدایی قادر به ترغیب مخاطب در پیگیری مباحث مطروحه نیست . با این وجود همین فصول نیز حاوی نکاتی ست که دست کم پرسش های مهمی را در ذهن ایجاد می کنند . جایگاه سنت ها وبویژه سنت های دینی هند در شکل گیری آنچه که کتاب از آن به عنوان روح هند یاد می کند ، ارتباط بین وحدت ملی و اتحاد جهانی ، امکان زیست اسلام درفضایی که تکثر و تساهل از ستون های اصلی آن هستند وحتی تصور شخصیتی چون گاندی در قالب یک مسلمان و مناسبات بین روح هند و "مدرنیته" و شاید مهمتر از آن "دموکراسی" ، از جملۀ این پرسشها هستند .
در تمام طول تاریخ ، توسعۀ پایدار و سعادت ماندگار از آن ملت هایی بوده است که با عبور از مرحلۀ خودبینی و خود محوری مطلق ، سعی کرده اند "دیگران " راهمچون آینه ای دربرابر خود قرار داده و باسعۀ صدر و افزایش توان تحمل و پذیرش "آن ها" هویت کامل خود را در این روند تعاملی پیدا کنند . کتاب "روح هند" به بررسی جامعه ای می پردازد که به طور سنتی و تاریخی ، این منش و شیوه را برای زندگی و بقا در جامعۀ جهانی برگذیده است .

پیرامون کتاب " روح هند"
فواد گودرزی: در راه توسعه وسعادت ، برای هرملتی ، اولین گام حل مسئلۀ " دیگری" ست . آنجا که در رابطۀ "ما" با "آنها" ترس ، انکار وطرد جای خود را به شناخت متقابل، پذیرش و همزیستی میدهد . آنجا که "دیگری" یا همان "آنها" در ذهن "ما" ازجایگاه سنتی خود در جبهۀ اهریمن و به عنوان موضوع تقابل ، شک و سوء ظن خارج شده و تعامل واعتماد جایگزین واژه های قبلی می شوند .