هنوز یادمان مانده است که در پاسخ «گروس» که پرسیده بود: «تو چرا میجنگی؟» در حالیکه بند پوتینش را محکم میبست، با تمام دل خود گفته بود: «تا چراغ از تو نگیرد دشمن»
نه! چرا از یاد ببریم او را که هنوز هم کنار ما ایستاده است؟ شاید نه در هیأت شاعری رزمنده با شعرهایی که در اوج سالهای پرتلاطم و خاطرهانگیز جنگ، فرازهای مدرن و پیشرو شعر دفاع مقدس محسوب میشد و میشود. اینبار اما در لباس ساده شاعری نوگرا که دغدغه شاعران جوانی را دارد که دفتر شعر جوان، سکوی پرش آنهاست. دفتری که به همت او و یارانی چون قیصر امینپور و حسن حسینی و ساعد باقری و همراهی بزرگوارانی چون مشفق کاشانی و جوانان با استعداد و پرشوری چون شهرام رجبزاده از کتابخانه کوچک و جمع و جوری در پارک شهر شروع به کار کرد و با پیگیری و تلاش همانها تا خیابان دولت بالا آمد.
طی این سالها شاعران نامداری آمدند و آموختند و رفتند که بعدها از جریانسازان شعر ایران شدند. دفتری که آموزش شاعران نوپا و جوان و شناساندن آنها به جامعه ادبی کشور وظیفه اصلی آن بود و هست. اما او و یارانش میدانستند که شاعران جوان پس از این آموزشها نیاز به تشویق و نقد دارند. تشویق این شاعران، چاپ آثارشان در قالب مجموعه شعرهای انفرادی یا گردآوری شده بود. این مجلدات، شاعران جوان را به جامعه ادبی معرفی میکرد و زمینهساز نقد و بررسی جدی آنها میشد.
طریقه دیگری که دفتر شعر جوان برای تشویق و مطرحکردن شاعران تحت پوشش خود در پیش گرفت، طراحی و راهاندازی جایزه کتاب سال شعر جوان بود.
و اما جایزه کتاب سال شعر جوان. . .
جوایز ادبی را میتوان دستمزد یا پاداش فعالیت تولید ادبیات دانست. مگر میتوان یک فعالیت تولیدی را بدون تقاضا و مزد تصور کرد؟ جوایز ادبی با توجه به دیدگاههای ادبی متولیان جایزه، آثار شاخص را به مخاطبان جامعه ادبی معرفی میکند. انتخاب جوایز ادبی نوعی تمرین دموکراسیست. در این تمرین بازندگان رقابت یا مخالفان نتایج اعلامشده، مدارا و پذیرش دیدگاههای مخالف خود را تمرین میکنند.
نکته مهم در رقابتها و داوری جوایز ادبی این است که تنها و تنها ملاحظات ادبی ملاک کار باشد و بس. هر ملاحظه فرا ادبی در شرکت، رقابت و داوری آثار ادبی در انتخاب جوایز ادبی بیاعتبارست.
جایزه کتاب سال شعر جوان چندسالیست که تحرکی قابل توجه در بین شاعران جوان کشور ایجاد کرده است. چراکه آنان میدانند دریافت این جوایز در سرنوشت ادبیشان تاثیرگذارست.
در میان برگزیدگان این جایزه، طی سالهای گذشته، گاه اسامی ناشناخته یا کمتر شناختهشدهای مشاهده میشود که همین شناسایی از دستاوردهای مهم دفتر شعر جوان بهشمار میرود. کمااینکه برگزیده بخش شعر سنتی امسال تا پیش از این چهره شناختهشدهای نبود.
داوران این جایزه نیز در حوزه ادبیات کشور از نظر فن ادبی، انصافا چهرههایی معتمد و مسلط بودهاند. البته خطمشی فکری این داوران نباید در تشخیص صلاحیت علمی آنها دخالت داده شود.
در نهایت باید اذعان کرد که آثار شرکتکننده در این جایزه با مجوز رسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به چاپ رسیده و تمامی مراحل بازبینی و ممیزی لازم را گذراندهاند. در این رهگذر، متولیان جایزه و داوران، براساس اصول نقد نو، بدون نظر داشتن نام شاعر، صرفا عهدهدار بررسی اشعار او هستند و بس. مدتهاست که نقد زندگینامهای و صرفاً محتواگرایانه، دیگر درمورد متون ادبی کارکردی ندارد.
نقطه برتری این جایزه بر دیگر جوایز ادبی، ایجاد فضای نقد آثار راهیافته به مرحله نهایی داوری است. فضایی که در آن اثری مورد انتقاد و چالش و مخالفت فنی منتقدان قرار میگیرد اما بهعنوان اثر منتخب داوران برگزیده میشود و برعکس. این تضارب آرا و اندیشههای دموکراتیک جزو ذات ادبیات است زیرا هیچ تعریف و نظری در حوزه شعر، قطعی و جزمی نیست و نمیتوان انتظار داشت که نظرات همواره یکسان و همسو باشند.
با این ملاحظات برای نگارنده مشخص نیست که چه دلایل ادبی و علمی میتواند پشتوانه حمله به دفترشعرجوان و محمدرضا عبدالملکیان باشد؟ آنهم به دلیل انتخاب کتابی که از سوی وزارتخانهای در دولت جمهوری اسلامی مجوز نشر گرفته و توسط داورانی خبره برگزیده شده است.
«از آتش / چه مردان سبزی / چه مردان سبزی از آتش گذشتند.»
محمدرضا عبدالملیکان به گفته مرحوم سیدحسن حسینی در کتاب باارزش «گزیده شعر جنگ و دفاع مقدس» همواره دغدغه بچههای «خیابان هاشمی» گریبان وجدان و ذوق ادبیاش را رها نکردهاست. او که به گفته همان اندیشمند فقید، در انتقاد از مرفهان بیدرد و بادرد! و نگاه تمسخرآمیز به زندگیهای انگلی در شعر پس از انقلاب و بهویژه در برهه جنگ از طلایهداران است.
بیاییم مفاخر ادبیمان را به بهانههای واهی و با ملاحظات شخصی و فرا ادبی آزار ندهیم ! هرچند میدانم این مرد از این آتش هم خواهد گذشت...

عبور از آتشی دیگر
حمیدرضا شکارسری: هنوز یادمان نرفته است که هنگام عبور آمبولانسها از خیابان آزادی دلش را پرتاب میکرد، چشمش را پرتاب میکرد، حنجرهاش را پرتاب میکرد و دیگر دستهایش خالی بود. پیشانیش خیس میشد و شرمی سنگین از رزمندگان و شهدا بر پلکهایش مینشست.