1
اسمش اسمال برک بود. بنده خدا دچار نرمی استخوان بود و دست و پایش بفهمی نفهمی شلنگتخته میانداخت. «برک» هم که آن روزها یک سبک رقص فرنگی محسوب میشد که در آن حرکات مواج دست و پا یکی از ارکان اصلی بود. اسمال برک دو سه سالی از ما کوچکتر بود. کمی هم شیرین میزد. به زحمت بازیاش میگرفتیم. مادرش رقیه خانوم در یخدان یخچال آزمایشش اسکمو میفروخت. اسکموی اخته، آلبالو و دوغ! یکی از تفریحات روزانه ما دستانداختن این بنده خدا بود. یک بار هم با برنامههای تلویزیونی دستش انداختیم. آن موقع خانه پرش 12 شب به بعد دو شبکه موجود، برنامههایشان تمام شده بود و پس از آن صوت آزاردهنده که روی تصویری به یادماندنی پخش میشد، برفک از تلویزیون پخش میشد. فکر کنم همه با اندکی تامل بتوانند متوجه شوند چرا به آن امواج مغشوش برفک میگفتند. چون شبیه دانههای ریز برف بود. اما نمیدانم اولینبار چه کسی از کلمه «برفک» استفاده کرد و آیا این کلمه «وارداتی» است یا ابتدا به ساکن در زبان فارسی ابداع شده است. یک روز من و تنها دوست صمیمیام رفتیم سراغ اسمال برک و او که از روی خوش ما تعجب کرده بود، به گرمی از ما استقبال کرد.
نه، هنرمند بودیم واقعا، نه اینکه همان اول کار سوژه را بسوزانیم و برو پی کارش. دانه میپاشیدیم برای به دام انداختنش. کلی نشستیم از فیلمهای جنگی حرف زدیم و کار کشید به اینجا که: «اسمال میدونی امشب چه فیلمی داره؟» نمیدانست. هیچکس نمیدانست. چون اصلا قرار نبود فیلمی پخش شود. مثل حالا نبود که ده دوازده کانال را عقب جلو بروی، بیست سی تا سریال و فیلم ببینی. عصر جمعهها فیلم پخش میشد از شبکه یک؛ و شبکه دو هم سهشنبهها ساعت 9. اما آن روز سهشنبه بود، نه خبری از «اوشین» بود که دوشنبهها پخش میشد و نه چهارشنبه سریالهای پلیسی آلمانی بود، درک را یادتان هست؟ گفتیم: اسمال امشب تلویزیون یه فیلم داره محشر. اسمش هست «جنگ برفکها». تا دلت بخواهد در ستایش این فیلم حرف زدیم، تا جایی که خودمان هم کمکم داشت باورمان میشد که چنین فیلمی وجود خارجی دارد. خالیبندی نبود که جذابیت داشت، داستان فردای آن روز بود که باعث شد از ته دل بخندیم. آماده بودیم اسمال برک- جرات که نداشت تشر بزند- دلخور باشد و بنالد از اینکه سر کارش گذاشتهایم. اما او نه دلخور بود، نه تشر زد. کسی نمیتوانست پیشبینی کند که پاسخ او به «فیلم دیشب را دیدی؟» این باشد که: «آره، فیلم خیلی باحالی بود. از این طرف نیزه را فرو میکردند و از آن سمت بدن طرف بیرون میآمد. زره سربازان هم فایدهای نداشت. چه جنگی بود! از همه قویتر فرماندهشان بود. دیدی! دیدی!»
آن روز کلی خندیدیم اما الان که فکر میکنم مطمئن نیستم ما آن بنده خدا را سر کار گذاشتیم یا او ما را. شاید هم میخواست کم نیاورد این داستان را ساخته بود. بعدها در ردیف فیلمهای این ژانر «مگس در فضا» و«شل اردک در پیادهرو» و... هم اضافه شدند، اما«جنگ برفکها» چیز دیگری بود.
2
نمیدانم این عبارت در زبان سره فارسی هست یا صرفا فارسیشده ضربالمثلی گیلکی است. اما فقط با همین عبارت میتوانم حرفم را بزنم. بعضیها آنقدر در تظاهر و ژستگرفتن شورش را درمیآورند که اگر آدم زبان را به حکم عقل ببندد، تک و پهلویش به حرف میآید. یادتان هست چندیپیش از همان فیلمسازی گفتم که میگفت 20 سال است در خانه تلویزیون ندارد؟ اما یادتان هست که گفته بودم وسط مصاحبه چنان نقدی را متوجه یکی از سریالهای 90 شبی کرد که فقط از کسی برمیآید که تمام قسمتهایش را دیده باشد؟
یادتان هست که گفتم هیچکدام از فیلمهای این فیلمساز مجوز پخش نگرفتهاند؟ یادتان هست که گفتم تهیهکننده تمام فیلمهای این کارگردان، تلویزیون است؟ اسمش را نبردم. چون غرض نقد شخصیت نبود. اما هفته پیش باز هم این کارگردان محترم که ناچارم اسمش را بگویم یکبار دیگر افاضاتی فرمودند که حرصم را درآورد. در مسابقه «چهار سه دو یک» که مسابقهای با موضوع هنر است و داورانی از چهرههای شناختهشده عرصه تلویزیون و سینما دارد؛ شرکتکنندگان باید نظرشان را درباره پوستر فیلم «بچههای آسمان» میدادند و بعد داوران محترم به نظر آن افراد نمره میدادند و نظر خودشان را هم میگفتند. نوبت به ابوالفضل جلیلی که رسید، ایشان فرمودند: «از آنجایی که من فیلم نمیبینم....» یکبار دیگر یک ژست تکراری برای اینکه خودش را متفاوت نشان دهد. یعنی تاکید جلیلی براینکه تلویزیون تماشا نمیکند، فیلم نمیبیند، کتاب نمیخواند؛ به معنای آن است که او فیلمساز به دنیا آمده است؟
3
میگویند در جهنم مارهایی هستند که آدم از دست آنها به افعی پناه میبرد. این فقط یک ضربالمثل است. بنابراین برداشت مطلقا نابخردانهای خواهد بود که من در مثالم بخواهم یک نفر را خدای ناکرده مار یا افعی بدانم. این هفته در برنامه «هفت» یک کارگردان میهمان برنامه بود که روی فراستی را سفید کرد. کارگردان فیلم «گلوگاه شیطان» آنقدر ناشیانه از فیلمش دفاع میکرد و آنقدر به ضعفهای مشهود فیلمش فخر میفروخت، که شاید برای اولینبار ما را در نقد فیلم با فراستی همدل ساخت و این اتفاق بسیار نادری است که به نظرم به قول همانهایی که همیشه جلوی دوربین میگویند «جا دارد»، کمی هم جا دارد این اتفاق را در یونسکو ثبت کنیم. کارگردانی که فیلمش ضعیف باشد، مجبور است با توسل به ارزشهای حساس جامعه، دهان منتقد را ببندد. به نظر شما این کار بیاحترامی به همان ارزشها نیست؟

جنگ برفکها و ابوالفضل جلیلی
مجتبا پورمحسن: اسمش اسمال برک بود. بنده خدا دچار نرمی استخوان بود و دست و پایش بفهمی نفهمی شلنگتخته میانداخت.